Monday, September 2, 2002

بعضی نـــواها انگار با همه ی کودکی من عين تار و پود در هم آميختــه اند. کودک بزرگ می شود و نقش های تيـــره و روشن می زنند اين تارو پودهای در هم اميـخته. اما همان صداست که از جان ان شنيــده می شود. گوش کن!





شبـــــانـــه

فراموش نکنيد که بلندگوهای کامپيوتر را روشن کنيــد



۱
يه شبِ مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو می‌بره
کوچه به کوچه
باغِ انگوری
باغِ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا

اون جا که شبا
پشتِ بيشه‌ها
يِه پری مياد
ترسون و لرزون
پاشو ميذاره
تو آبِ چشمه
شونه‌می‌کنه
مویِ پريشون...

۲
يِه شبِ مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو می‌بره
تهِ اون دره
اون‌جا که شبا
يکه و تنها

تک‌درختِ بيد
شاد و پُراميد
می‌کنه به‌ناز
دسّشو دراز
که يه ستاره
بچکه مثِ
يه چيکه بارون
به جایِ ميوه‌ش
نوکِ يه شاخه‌ش
بشه آويزون...

۳
يه شبِ مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو می‌بره
از تویِ زندون

مثِ شب‌پره
با خودش بيرون،
می‌بره اون‌جا
که شبِ سيا
تا دمِ سحر
شهيدایِ شهر
با فانوسِ خون
جار می‌کشن
تو خيابونا
سرِ ميدونا:

«ــ عمو يادگار!
مردِ کينه‌دار!
مستی يا هشيار
خوابی يا بيدار؟»

مستيم و هشيار
شهيدایِ شهر!
خوابيم و بيدار
شهيدایِ شهر!
آخرش يه شب
ماه مياد بيرون،
از سرِ اون کوه
بالایِ دره
رویِ اين ميدون
رد می‌شه خندون

يه شب ماه مياد
يه شب ماه مياد

No comments: