Monday, September 30, 2002

در جواب شعری که از سايه نوشته ام علی کوچيکه برايم نوشته است:

سلام ليلی خانم
من که هزار بار گفتم اين نمياد، من که گفتم من حاضرم برم حبس و شما بری دزفول.
اينها که شما منتظرشون هستی که اينطوری نيستند،
محض نمونه ازش بپرس ميدونه حبس مرامی چی هست؟
من قول ميدم نميدونه! اما من که ميدونم که
حالا باز شما بشين اون سر دنيا تو اون سرما که اون بياد،
اين بابا تو اينجا که گرم بود(محل رو ميگم) نيومد،بياد اونجا!
ميگی نه؟
از اين قاصدک خان!خانم! بپرس.
اين بنده خدا هم چند سال هست اونجاست و منتظر! ولی اونهم نيومده.
از اين خانمه که آدرسش رو هم گذاشتی بپرس،ميبينی که ميگه "من چی بگم"
اصلا مگه همه علی کوچيکه ميشن که هر کاری بکنند!
حالا نيا تا مامانم دست من رو هم بگذاره تو پوست گردو،
باز من يک ده بيست سال ديگه منتظر ميمونم،ولی شما اگر وقت کردی زودتر بيا بی زحمت، من دارم ميميرم اينجا از بس که پير شدم.

کوچيک شما:علی کوچيکه.

خوب شما بودين چی جواب می دادين؟

No comments: