نادر بکتاش در وب سایتش نوشته است: ليلاى ليلى"من" دارد و "من" ندارد. اين جمله : "مرا مي كشد به طرف خودش كه مثلاً روي لب ببوسد "، بايد باشد : "مرا مي كشد به طرف خودش كه مثلاً روي لبم را (لب من را) ببوسد ". با اين وجود اين هم "آبشارى" است، "يرشى" قهرمانانه به جلو. خودش ميفهمد
من راجع به جمله بايد مطلب خنده اوری را اعتراف کنم و ان اينکه مدتهاست وقتی فارسی صحبت می کنم، بخصوص وقتی موضوعی که اينجا با رفقای انگليسی زبانم اتفاق می افتد را تعريف می کنم، آنرا از انگليسی به فارسی ترجمه می کنم. من جداً اينجمله در ذهنم بود: He tried to kiss me ON MY LIP و ترجمه اش کردم " ... مثلاً روي لب ببوسد " عجيب اينجاست که هنوز هم فکر می کنم اين جمله درست است و آن "مرا" ضروری نيست.
اما راجع به قسمت دوم نوشته ی ايشان بايد بگويم که من يک اتفاق ساده را که در محيط ورزشی اينجا بين پسرها و دخترها مرتب اتفاق می افتد به تصوير کشيده ام با اين تفاوت ساده که گفتم که من با اين شيوه ميانه ای ندارم ... گمانم از نوشته ام هم پيدا بود که من کسی را نبوسيده ام!!! و گمانم از نوشته ام بی علاقگی ام با سهل انگاری فرهنگ غرب در زمينه ی "عشق" پيداست. من مدتی طولانی را در غار خودم گذرانده ام و اگر گاهی می روم بيرون و نگاهی می اندارم به اين دنيا دليل نمی شود که تاييدش کنم.
ديگر اينکه ايشان در نظر نگرفته است که من مايلم ظرف چند سال اينده برگردم و در ايران زندگی کنم و هيچ تمايل ندارم که از ابشاری بپرم که مرا از بازگشت به وطن مانع شود. اين نوشته را بيشتر برای ان نوشتم تا اثر نوشته های دلتنگم را کمرنگ کنم. همين.
No comments:
Post a Comment