Wednesday, January 29, 2003

تو و من و تنهايي و نفرت و شعار وخشم و ... فروغ

مي داني در چه حاليم؟ نمي داني. نمي تواني بداني. رفته اي در پيله ي تعريف شده ي يك زندگي ساده ي خانوادگي و كار و بچه و ختم و عروسي... و من مانده ام و اين همه هراس و اين همه تنهايي و اين همه حيرت. آنجا جاي من نبود. پيش تو. اينجا اما جاي من هست؟ من اين راه را هر چند به سختي اما به انتخاب خودم آمدم ... و تو به من گفتي كه تنها خواهم ماند ... كه اين راه نيز راه من نخواهد بود ... و هيچ راهي راه من نخواهد بود. من در گوشه اي مي نشينم... خميده ... در خود جمع شده ... مچاله ... زخمي ... و مي گذارم كه سايه ها بگذرند. پر هياهو... سرمست ... با لقـلـقـــه ي كلماتي كه تند و سلسله وار بر زبانشان جاري است ... اين زبانهاي سرخ كه تا روي زمين انگار كشيده مي شوند و كلمات ازشان مي ريزد ... و كلمات و كلمات ...

خاموشي. خاموشي. با شعر مي توان راحت بود ... مي توان از سكوت گفت بي انكه ان را شكست ... مي توان از درد گفت بي انكه بر ان افزود .... من انعكاس اين حس را در آينه شعر تو پيدا مي كنم ... در دفترهاي شعر پاره پاره ي خط خطي ... و تنهاييم لابلاي اين سطرها آب مي شود و گم مي شود و من به زني مي انديشم كه درست پيش از تولد من مرده است ... تنها ... مي توانم براي يك لحظه روبرويش پشت ان ميز بنشينم و در چشمانش نگاه كنم و همه ي اين چيزها اينقدر به نظرم بيرحمانه نيايد... اين كلمات ... و خودم ... و تو ... با ان پوزحند تلخ بر گوشه ي دهان در تابش ان نگاه تابناك از عشق:

فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامي، در يك شناسنامه، مزين كردم
و هستيم به يك شماره مشخص شد
پس زنده‌باد 678 صادره از بخش 5 ساكن تهران


ديگر خيالم از همه سو راحتست
آغوش مهربان مام وطن
پستانك سوابق پرافتخار تاريخي
لالايي تمدن و فرهنگ
و جق‌وجق جقجقة قانون . . .
آه
ديگر خيالم از همه سو راحتست


اين همه رقم اين همه شماره كانترها ... كليك ها ... هيت ها ... رقم رقم رقم .... ديگر خيالم از همه سو راحت است ... او هم ... تنهاييم آب مي شود ... قطره قطره ... آن تنهايي كه تو ان را ضخيمتر كردي و ناگزيرتر ... لازم به پرسيدن نيست ... همه چيز را مي داند ... چگونه؟ نمي دانم... اين همه را حس مي كرده است در ان دوران تاريكي و ظلمت :

جايي كه من
با اولين نگاه رسميم از لاي پرده، ششصد و هفتاد و هشت شاعر را مي‌بينم
كه، حقه‌بازها، همه در هيئت غريب گدايان
در لاي خاكروبه، به دنبال وزن و قافيه مي‌گردند
و از صداي اولين قدم رسميم
يكباره، از ميان لجن‌زارهاي تيره، ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز
كه از سر تفنن
خود را به شكل ششصد و هفتاد و هشت كلاغ سياه پير درآورده‌اند
با نتبلي بسوي حاشية روز مي‌پرند
و اولين نفس‌زدن رسميم
آغشته مي‌شود به بوي ششصد و هفتاد و هشت شاخه گل سرخ
محصول كارخانجات عظيم پلاسكو


خستگي و تنهايي تنها درد من، درد تو نيست ... جايي كه شعار و شعار و شعار و تنفر و خشم و كينه چنان گوشهامان و دستهامان و صفحه هاي نوشته هامان را پر كرده اند كه جايي براي احساس نيست ... جايي براي ان لحظه ي خاموشي، كه در چشمان خورشيد خيره شويم ... اما تو ...

من مي‌توانم از فردا
در پستوي مغازة خاچيك
بعد از فروكشيدن چندين نفس، ز چند گرم جنس دست اول خالص
و صرف چند باديه پپسي‌كولاي ناخالص
و پخش چند ياحق و ياهو و وغ‌ وغ و هوهو
رسماً به مجمع فضلاي فكور و فضله‌هاي فاضل روشنفكر
و پيروان مكتب داخ ‌داخ ‌تاراخ ‌تاراخ بپيوندم
و طرح اولين رمان بزرگم را
كه در حوالي سنة يك‌هزاروششصدوهفتادوهشت شمسي تبريزي
رسماً به زير دستگاه تهي‌دست چاپ خواهد رفت
بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت پاكت
اشنوي اصل ويژه بريزم


حتي پلك به هم نمي زنم ... گوش مي كنم ... و زمزمه همچون سرود جاري است... حتي خشم اين زن... شنيدني است. براي يك لحظه هم كه شده سكوت كن. گوش كن.

فاتح شدم بله فاتح شدم
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساكن تهران
كه در پناه پشتكار و اراده
به آنچنان مقام رفيعي رسيده است، كه در چارچوب پنجره‌اي
در ارتفاغ ششصد و هفتاد و هشت متري سطح زمين قرار گرفته‌ست
و افتخار اين را دارد
كه مي‌تواند از همان دريچه ــ نه از راه پلكان ــ خود را
ديوانه‌وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون كند
و آخرين وصيتش اين‌ست
كه در ازاي ششصد و هفتاد و هشت سكه، حضرت استاد آبراهام صهبا
مرثيه‌اي به قافية كشك در رثاي حياتش رقم زند

No comments: