Friday, January 17, 2003






اگر دختري داشتم، امروز موهايش را شانه مي زدم و بر تنش لباس گرم مي پوشاندم و مي بردمش بيرون تا با هم بازي كنيم... تا با هم در هواي تازه ي بيرون بدويم و فرياد بزنيم و به هم برف پرتاب كنيم. اگر دختري داشتم، امروز مي نشاندمش و برايش مي گفتم كه چگونه ما در مقابل ديوارهاي بلند سنت و عقل و اجتماع ايستاديم. برايش از خودمان مي گفتم، از من كه چه ساده و صادق بودم ... و از تو، كه چه عاشق. اگر دختري داشتم برايش از خطر كردن مي گفتم و از نترسيدن، از رو بر نگرداندن، از ايستادن.برايش از روزهايي مي گفتم كه با هم بودن معني داشت و باور داشتن معني داشت و جسارت معني داشت و امروز بدون ترس از فردا معني داشت و عشق معني داشت. ... من دختري ندارم و برايش نمي گويم كه سادگي چقدر گاهي كم فاصله دارد با حماقت... و برايش نمي گويم كه ما ترسيديم و رو گردانديم و بازگشتيم. و برايش نمي گويم كه با هم بودنمان در نبودش چقدر تهي بود ... چه طنين شكننده اي داشت... و برايش نمي گويم كه عشق ما در مقابل هراسمان از آينده چه بي معني جلوه مي كرد. از شكستن نمي گويم و از ناباوري و از تهي و از تن سپردن و از دست نهادن هر آنچه كه بدان باور داشتيم ... نه. به تاريخ امروز نگاه كن ... يادت هست گمانم. امروز بيست و هفتم ديماه است.

No comments: