عاشق دوست ز رنگش پيداست
بيـــدلی از دل تنــگش پيداست
نتــوان نــرم نمــودش به سخن
اين سخن از دل تنگش پيداست
از در صلح بُرون نايد دوست
ديگر امروز ز جنگش پيداست
می زده ست از رُخ سرخش پرسيد
مستی از چشــم قشنــگش پيداست
يار امشب پی عاشق کُشی است
من نگويم، ز خدنــگش پيــداست
راز عشــق تـــو نگويــد عــارف
چه کنم من، که زِ رنگش پيداست
پانويس: شعر از من نيست و ترجیح می دهم نامی از سراينده نبرم.
No comments:
Post a Comment