Wednesday, March 12, 2003

...........

دلم مي خواهد كه شيشه را پايين بكشم و صورتم را در مقابل باد بگيرم. در مقابل ضربه هاي مكرر ذرات ريز سفيد رنگي كه از آسمان روي شيشه ي ماشين مي ريزند ... باد سرد و يخزده بر پيشانيم مي كوبد اما بويي از بهار نيست. هيچ بويي نيست. باد همه چيز را با خود برده است ... همين. صداي نفسي نيست يا بوي آشنايي. مي دانم ... خيلي چيزها هست كه مي شود به آنها فكر كرد. خيلي چيزها هست كه مي شود به آنها دل داد. وقتي كه تو نيستي مي شود به همه ي حرف هاي عالم دل بست. به هفت حرف سين مثلا. وقتي تو نيستي مي شود به كلمات دل باخت. به عيد حتي. يا به سفر. يا به مهماني. بيهوده حرف مي زنم نه؟ بدون تو همه چيز انگار از تاريكي گنگ در مي ايد و معناي خودش را پيدا مي كند. ديگر هيچ چيز طعم بوسه نمي دهد و هيچ چيز در تب هيچ هيجاني گُر نمي گيرد. و طعمها و رنگها به جاي خود برميگردند و بيهودگي ... و بيهودگي.

مي داني ... در كابينت هاي آشپزخانه ، يا در پشت ويترين آن شيريني فروشي ايراني در خيابان يانگ، موجوديت هاي ساده اي هستند قرار است با رنگهاي شاد و طبيعي شان به يك روز زندگي من معني بدهند. موجوديتهاي ساده ي نباتي كه همه شان با حرف سين شروع مي شوند و قرار است نشانه ي باروري و ثروت و تندرستي و خيلي چيزهاي خوب ديگر باشند. بر ديوار اتاقم آينه اي آويخته است كه خواهمش آورد تا اين همه را دو چندان كند ... و يك ماهي كوچك. به ماهي كوچكي مي انديشم كه جايي بي خيال دمش را تكان مي دهد و منتظر است كه من در ازاي چند سكه ي ناچيز از دست آن فروشنده بگيرمش و در آن تنگ بلوري كوچك بيندازمش كه در آن چند سكه ي نقره اي برق برق مي زنند. ماهي كوچك در سكون و ساكت اتاق انگار كه در مهي گنگ در تنگ شناور خواهد ماند تا در كنار هفت سين كوچك و ساده اي كه خواهم چيد به روزي از روزهاي عمرم كه حتي نفسي از روزهاي ديگر آن جدا نيست، معناي ويژه اي دهد.... و من، در هراس از اين تهي، در آينه به خودم نگاه خواهم كرد و خواهم انديشيد كه هستند چيزهاي ساده اي در زندگي كه به آن معني مي دهند ... مثل دم جنباندن اين ماهي كوچك.

مي دانم ...اميد هست ... و مي دانم كه در هر اميدي هراسي هست ... هراس ... هراس ... و من در خانه خواهم نشست و به صداي محزون خشك شدن سين هاي نباتي هفت سين در ظرفهاي بلورين گوش خواهم داد. خش خش پوسته ي سفيد رنگ سير... و انحناي خشك ساقه ي ان سنبل وحشي ...و غبار را از آينه پاك خواهم كرد كه در آن تصوير رقص ماهي كوچكي كه در تنگي از بلور مي رقصد.

No comments: