شما كه عشقتان زندگي ست
شما كه خشمتان مرگ است
شما كه تابانده ايد در ياس آسمان ها
اميد ستارگان را
شما كه به وجود آورده ايد ساليان را
قرون را
و مرداني زائيده ايد كه نوشته اند بر چوبه دارها
يادگارها
و تاريخ بزرگ آينده را با اميد
در بطن كوچك خود پروده ايد
و شما كه پرورده ايد فتح را
در زهدان شكست
شما كه عشقتان زندگي ست
شما كه خشمتان مرگ است
شما كه برق ستاره ي عشقيد
در ظلمت بي حرارت قلبها
شما كه سوزانده ايد جرقه ي بوسه را
بر خاكستر تشنه ي لب ها
و به ما آموخته ايد تحمل و قدرت را
در تعب ها
و پاهاي آبله گون
با كفشهاي گران
در جستجوي عشق شما مي كنند عبور
بر راه هاي دور
ودر انديشه ي شماست
مردي كه زورقش را مي راند
بر آبهاي دور
شما كه عشقتان زندگي ست
شما كه خشمتان مرگ است
شما كه زيباييد تا مردان
زيبايي را بستايند
و هر مردي كه به جايي مي شتابد
جادوي لبخندي از شماست
و هر مردي در آزادگي خويش
به زنجير زرين عشقي ست پاي بست
شما كه عشقتان زندگي ست
شما كه خشمتان مرگ است
شما كه روح زندگي هستيد
و زندگي بي شما اجاقي ست خاموش
شما كه نغمه ي آغوش روحتان
در گوش جان مرد فرح زاست
شما كه در سفر پر هراس زندگي، مردان را
در آغوش خويش آرام بخشيده ايد
و شما را پرستيده است هر مرد خود پرست
عشقتان را به ما بدهيد
شما كه عشقتان زندگي ست!
و خشمتان را به دشمنان ما
شما كه خشمتان مرگ است!
احمد شاملو