در وبلاگ دوستي خواندم كه:
مشکل اينه که نميتونی يه نک پا بری ببينی چه خبره، خيلی هنر کنی يه سر و گوش آب بدی ببينی تو سايتای ديگه چی نوشتن. بعد هم چارتا عکس ببينی که معلوم نيست عکاس با چه بدبختی اونا را گرفته و رو سايت گذاشته. بعد تازه يکی در مياد که ای آقا عجله نکنين، درست ميشه، الان که وقت اين کارا نيست. يکی ديگه موضوع ازدواج همجنس بازان رو تو تورنتو مطرح می کنه، از يه گوشه هنوز حرف سلاح اتمی ايران رو می زنن، از يه گوشه هم وقاحت محض سر بلند ميکنه که اينا توله های ساواکيا هستند. فقط دنبال يه ديوار هستی که سرت رو بکوبی بهش ...
راستش من هيچ وقت نمي فهمم كه چرا بايد يك موضوع، هر چقدر هم كه مهم باشد، موضوعات ديگر را تحت الشعاع قرار دهد. مي داني ... زمان جنك، دانشجو كه بوديم به من كه شاد و پرشور و ماجراجو بودم، مي گفتند: نخند! جنگ است برادرانمان دارند كشته مي شوند، بازي نكن، شاد نباش، عاشق نشو ... خنده دار است در خانه و در خيابان يكي بود هميشه كه به گردن من حق داشت، در خانه مادرم كه به خاطر من همه ي آرزوهاي خودش را فدا كرده بود و از من انتظار داشت كه ”اين“ باشم و ” آن “ كنم. در ميان دوستان آنكه به خاطر من و ما زندان رفته بود و رنج كشيده بود. در دانشگاه برادر انجمن اسلامي كه به خاطر من جبهه رفته بود ... و اين حق ها مثل رشته ي طناب دار دور گردنم پيچيده بودند و خفه ام مي كردند ... و من سر به عصيان گذاشتم و عاشق شدم و بازي كردم و خنديدم ...
تورنتو كه آمدم چند باري در جلسات سخنراني شركت كردم، دكتر يزدي و شمس الواعظين و بهنود و ... و ديدم كه بچه هاي سياسي قديمي مي ايند در جلسات و از خشم رگهاي شقيقه شان بيرون مي زند و از سالهاي دوريشان از ايران مي گويند و تبعيد ناخواسته شان و رنجهايشان ... و در ميانه ي بحث فرياد از ناحقي مي زنند كه برشان رفته است و حق خود را و تاييد حقانيت خود را طلب مي كنند از نسلي كه خودشان را به خاطرش به آتش انداخته اند ... اينجا هم همان خشم در من شعله ور شد ... و همان خستگي ... از حقي كه همه به گردن ”من“ دارند و آن را طلب مي كنند ... من هرگز از كسي نخواستم كه خودش را به آتش بياندازد ... و به هيچ وجه نه سكوت مي كنم و نه به قالبي دروغين در مي ايم تا بلكه آن را ادا كنم ...
اين شد كه در تورنتو مدتهاست كه اكتفا مي كنم به خواندن اخبار و تحليل ها ... اما يك چيز را شخصا فرا گرفته ام و آن اينكه دنيا افكار من و افكار تو نيست. دنيا مبارزه ي تو و رنج من نيست. دنيا يك قطعه زمين كوچك محصور بين عراق و افغانستان و روسيه و خليج فارس نيست. مبارزه براي آزادي فقط در ايران جريان ندارد .. هر روز، هر ثانيه در سازمان تجارت جهاني، در ناتو ، در جلسات اتحاديه اروپا، در سازمان ملل متحد، در مذاكرات اعراب و اسرائيل، قوانيني مذاكره و تصويب مي شوند كه گرسنگي و فقر و رنج و بدبختي صدها ميليون نفر از انها تاسي مي پذيرند ... در سراسر دنيا، فعالان حقوق بشر در به تصويب رسيدن قوانين جديد به نفع كودكان و زنان و سالخوردگان و تهيدستان مي كوشند ... و همينطور كه در دنيا جنگ هست و تيرگي، زيبايي هم هست و موسيقي هم هست و عشق هم هست و زندگي تركيبي است از نبرد بين همه ي اين عناصر ...
من به آزادي هاي فردي و ارزش مبارزه براي به دست اوردن آنها معتقدم و نمي پذيرم كه چون در سرزمين كوچكي به اسم ايران، دانشجويان براي آزادي شعار مي دهند، خبر آزادي ازدواج همجنسگراها را بي ارزش بشمارم، كه با توجه به شرايط سياسي-اجتماعي ايران شايد تا صدها سال در آنجا موضوعي فرعي و بي اهميت به شمار مي ايد، اما در جهان توسعه يافته، در سطحي ديگر مورد بحث است ... يا در ميان اين همه نگراني و شلوغي تصاوير ناراحت كننده، خواندن شعري از مولانا يا تمجيد زيبايي ترانه اي از ” كريس دي برگ“ كه وفا در وبلاگش گذاشته است، حق من است . حقي كه نمي پذيرم كه كسي آن را انكار كند و يا در مقايسه با حقيقت خودش كوچك بشمارد ... بگذار حقيقت من، در كنار حقيقت تو نفس بكشد. بپذير كه يك حقيقت، ناقض حقيقت ديگر نيست ... هست؟
No comments:
Post a Comment