Friday, August 22, 2003

اگر الان به خانه ي من بروي مي تواني راحت بنشيني و با او حرف بزني. قاصدك شيطان و پرتكاپو الان روي همان كاناپه ي تختخواب شويي خوابيده است كه من به همه ي آنهايي كه سعي مي كنم گولشان بزنم و بكشمشان تورنتو قولش را ميدهم. هنوزننشسته ايم يك نفس با هم حرف بزنيم. من كه بايد بيايم سر كار و قاصدك هم كه يك سر دارد و صدهزار سودا. نمي شود ناديده گرفت كه چقدر جاي عاطفه و شيرين و ماه مي و ادريس يحيي و رامين سيب زميني و خيلي هاي ديگر خالي است ( اينهمه آدم را كجا بايد مي خواباندم آخر!!)

من خسته از سر كار مي ايم و باان شكل و شمايلي كه داد تو را در مي اورد و متقاعدت مي كرد كه من در همه ي زندگي هاي قبلي ام قطعاً مرد بوده ام، عين يك پسر ايراني تيپيكال روي مبل دراز مي كشم و فيلم بزن بزن Die Hard 2 را نگاه مي كنم و به اين فكر مي كنم كه اين بروس ويليس هم پر بد قيافه نيست و قاصدك سر 45 دقيقه يك شام درست و حسابي درست مي كند با همه ي مخلفاتش و هي مي ايد با من حرف مي زند و نمي گذارد فيلمم را ببينم. آخرش هم مجبورم مي كند كه از خير فيلم بگذرم. آخ كه حالا مي فهمم اين مردهاي ايراني چرا همه اش با خانمها سر تلويزيون و فوتبال دعوايشان مي شود!! بابا فيلم بزن بزن هم تماشا كردنش بد نيست. همه اش كه نمي شود فيلم هاي هنري نگاه كرد كه. اما خودمانيم قرمه سبزي خوردن خوب است. سالاد شيرازي با سركه و نعنا خوب است. آنهم با دستپخت يك خانم آشپز واقعي.

دوست مشترك ديگري هم مي رسد. تا من بجنبم مي بينم كه قاصدك شسته و رفته و بزك دوزك كرده و خوش لباس و چشمگير و خانم وارانه ( صفت مي سازيم آي صفت مي سازيم!!) سر مي رسد و شيطنت زنانه اش را شروع مي كند. باور كردنش سخت است كه همين زن بيست دقيقه پيش توي آشپزخانه داشت عين آشپزهاي همه فن حريف هيئت امام حسين پياز داغ سرخ مي كرد و برنج آبكش مي كرد. جان خودم بايد دو تاعكس در اين دو حالت ازش مي گرفتم مي گذاشتم تو اين وبلاگ! سه تايي شام را در فضايي مي خوريم كه حضور قاصدك زنانه و پر رنگ و رويش كرده است.در آينه ي روبرو به قيافه ي تخس پسرانه ي خودم چشمك مي زنم: به اين مي گويند زن!