Wednesday, September 24, 2003

مهرماه براي من ماه اولين بوسه است ... ماه اولين آغوش ... ماه تن سپردن به عاشقي. در مهر ماه يك سال دور غروبها كه به خانه برمي گشتم، انگار هيچ صدايي از شهر شنيده نمي شد ... شهري كه برايم ديگر براي هميشه خاموش بود. فقط يك ضربان تبدار در گوشم مي كوبيد كه ديگر به ياد ندارم كه چه مي گفت اما مي دانم كه همه چيز را در لابلاي حس تب آلودش مي پوشاند.همه چيز را. سالها گذشته و مهري دوباره از راه رسيده است با همان رنگ، آغشته به همان حس مشوش كه يك جايي در ان ته زق زق مي زند و شبها بيدار نگاهم مي دارد. همان تپش نامرتب تبدار ... و همان انتظار. به سمت پنجره مي چرخم و نگاه مي كنم به سپيده ي كمرنگ.