Tuesday, October 7, 2003

- ....
- ليلا!
- بله.
- ليــلاآآآآآ!
- چيه؟
- لــــيـــــلاآآآ!
- اِ ِ ِ ِ ِ چي ميگي؟
- ليلا!
- جانم
- سلام!

گوشي را يك لحظه از گوشم دور مي كنم و به آن نگاه مي كنم. مثل اينكه چيزي را قرار است در آن ببينم. شباهت لحن ها وصداها باور نكردني ست. در سوي ديگري از دنيا. در صفحات ديگر اين تقويم. مي گويم كه ديگر اينطور با من حرف نزند. از شكستگي صدايم جا مي خورد: چيزي گفتم كه ناراحتت كرد؟ صدايم گرفته است: مهم نيست. اما ديگه منو به تكرار به اسم صدا نكن ... بي فايده است اما. خاطره آمده است كه بماند. فكر مي كنم به اين همه سال و به اين همه ياد. به اين همه رنگ. به اين طنين. فكر مي كنم به بي رنگي تو. به خاطره ي يك بهار دور كه هيچ چيز ديگر در تو طنيني نداشت. هيچ چيز به جز پيوستن. پيوستن و يكي شدن و از ياد بردن و از نو شروع كردن خوب است نه؟

گذاشته ام كه وقت بگذرد ... مي گويم كه نگران نباشد. كه من هم فراموش مي كنم. شايد در زمان خودم. مي گويم كه صبر كند ... مي گويم و گوش مي كنم به صداهاي دور كه طنينشان مكرر و مكرر در من پيچيده است. يك جايي بايد خودم را از اين صداها جدا كنم. يك جايي بايد يك در را ببندم. آن در كه در تو گمانم از اول بسته بود. مي داند. تو را سالها پيش رها كردم كه بروي. خودم را رها نكرده ام. نرم مي گويد: رهايش خواهي كرد. اگر كه بخواهي ....تكرار مي كنم: اگر كه بخواهم ... اگر كه بخواهم ... از آينه مي پرسم: مي خواهي؟

No comments: