می دانی ... حتی ليلی هم گريه می کند
حتی ليلی هم خسته می شود
از نشستن پشت شکسته های اين در بسته
... هرچند که تو خواهی گفت که درهای بسته بد هم نيستند
و خواهی گفت که لااقل آدم جايي دارد که سرش را بر آن بکوبد
و به درد فکر نمی کنی و همه ی سنگ های بيابان های دنيا که کفايت نمی کنند
... و تو از نعمت هاي قدر دانی نشده سخن خواهی گفت
و آنچه را که می خواهی فراموش خواهی کرد
و آنچه را که می خواهی به ياد خواهی سپرد
اما ...
می دانی ... حتی ليلی هم خسته می شود
از اين در بسته
شايد نه از تو
از خودش.
No comments:
Post a Comment