Thursday, October 23, 2003

”قرمه سبزي در مهاجرت“ يا” قرمه سبزي در تبعيد“؟؟!!
يا ”پا تو كفش آشپز باشي“!!

امشب مهماني دارم و مي خواهم برايش غذا بپزم. راستش هفته ي گذشته هم اين دوستم آمد و من تصميم گرفتم تا بعد از مدتها براي او هم كه شده آشپزي كنم و فكر كردم قرمه سبزي بپزم كه ( مثلاً) بلدم. مهمانم قرار بود ساعت دو برسد و من شب قبلش با پررويي تمام با دوست ديگري قرار گذاشتم كه صبحش برويم دوچرخه سواري و صبحانه ي دونفره اي بخوريم تا بعدش من برسم خانه و كارهايم را تا آمدن مهمانم بكنم. سبزي خشك كه بوي مهر خواهرم را مي داد ، خيس كردم و پياز داغ را هم حاضر كردم و فكر كردم كه: همين است بابا! اين زنها هم فكر كردند اشپزي كاري دارد! صبح روز موعود را تا دقايقي از ظهر گذشته با دوستم كه براي صبحانه به خانه ام امد به حرف و گفتگو گذرانديم و سر فرصت رساندمش وبه خانه برگشتم و شروع كردم به همبل كردن قرمه سبزي. هر چه بود نفهميدم چرا قرمه سبزي كذايي شبيه آلو اسفناجي شد كه آلو نداشته باشد. مهمانم آمد و من كه ديگر پاك اعتماد به نقسم را از دست داده بودم، عذر خواستم كه غذا فقط يك ساعتي جوشيده بود و فرصتي نداشت براي جا افتادن.



شب رسيد و دوست ديگري به ما ملحق شد و قرار شد من از قرمه سبزي كه سه ساعتي بود گذاشته بودمش تا بجوشد و مثلاً جا بيفتد گرم كنم و بياورم. چشمتان روز بد نبيند ميز را چيدم با يك دنيا مخلفات: سالاد و خيار شور و ترشي و سير ترشي و لبو ترشي و زيتون و دوغ و نان بربري و ... كه رفيق تازه وارد همينطور كه با قيافه ي مظنوني به قرمه سبزي نگاه مي كرد گفت: ليلا ... اين قرمه سبزي ات قرمه اش كو؟ گفتم: عزيز ... گوشتش از بس جوشيده نرم شده و دارد حل مي شود ... ديدم با دستش شكلي را نشان مي دهد و دنبال اسم فارسي اش مي گردد كه يكدفعه فهميديم و انفجار خنده خانه را لرزاند: لوبيا قرمز نريحته بودم توي غذا... قرمه سبزي من سبزي بود و گوشت!

بماند كه دو روز بعدش هم تعطيل بود و ما يكروزش به طور گروهي به يك مسافرت يكروزه رفتيم و روز بعدش يك مهماني داشتيم براي روز شكرگزاري و يك گردهمايي براي فيلم در خانه ي من و دوستان تمام مدت به من خنديدند و اسطوره ي قرمه سبزي بي لوبياي من كه بعدا معلوم شد سبزي اش را هم سرخ نكرده بودم، رفت كه به تاريخ آشپزي مهاجرت بپيوندد ... چيزي برابر ”قرمه سبزيِ مهاجرت“ در تقارن با ” ادبياتِ مهاجرت“ يا ” سينمايِ مهاجرت“ !!

حالا امشب دوستم مي ايد و من تصميم گرفته ام كه لازانيا بپزم و يك سالاد لبناني درست كنم به نام تبوله ( چه كنم با اين اعتماد به نفس!!)ديروز رفتم خريد و مرتب با انگشتانم مي شمردم كه مواد اوليه ي اين دو تا را جا نياندازم! لازانيا را من با گوشت و فارچ و فلفل و هويج مي پزم ... سس سفيد هم نمي زنم چون سنگين مي شود ... تبوله هم كه جعفري است و پيازچه و گوجه فرنگي و بلغور و آب ليمو ترش و روغن زيتون ... راهنمايي اي، چيزي نداري برايم استاد بي همتاي لوبيا پُلو؟

No comments: