Monday, December 15, 2003

وبلاگي رفتم و مي توانم عكس هايش را براي عليمان و  ادريس يحيي  ميل كنم و قيافه بگيرم. البته به لطف  علي  با توانايي بي نظيرش در دوستي و ملحق شدن به جمع هاي باحال! خلاصه خيلي خوش گذشت و با خيلي ها از جمله ”مامان نيلو“ي صميمي و باحال و ”از كانادا“ و ”از امروز“ و ”ديوونه“ و ”كت بالو“ي شاد و سرزنده و ”تهرانتويی“ و ”تهرانتو“ و ”باباي فراز“ ( و خود فراز) و ... آشنا شدم كه گمانم لينكشان  در اين وبلاگ  هست. جاي آنها كه اينجا نبودند هم خالي. بچه ها شنبه ي آينده هم به مناسبت شب يلدا جمع مي شوند گمانم ... اما من خودم يك 20 نفري مهمان به همين مناسبت در خانه ام خواهم داشت. نگران نباش ... هر كس يك چيزي مي آورد و كسي مجبور نيست دستپخت مرا بخورد. هر چند كه دست آخر يك قرمه سبزي آبدار خواهم پخت تا ببينم كي جرات دارد از آن نخورد!

راستش  بهار  شيطان و خنده رو هم به دعوت علي در خانه ي من مهمان جمع هفتگي فيلم ما بود اما از آنجا كه هيچ پياله گرداني نكرد‏، قرار شد يكبار ديگر بيايد و يك سرويس درست و حسابي به ما بدهد. ديگر كم كم مي شود شروع كرد به نوشتن داستانها و شعرهايي با زمينه ي دوستي هاي وبلاگي ... و پدرها سالها بعد براي فرزندانشان تغريف ميكنند: ”اولين بار كه چشمم به وبلاگ مامانت افتاد با خودم گفتم: صاحب چنين صفحه اي بايد زن من بشه“ ... و مامانها وقتي عصباني مي شوند فرياد مي زنند: ”من از همون صفحه ي وبلاگت بايد مي فهميدم با كي طرفم!!!“