Wednesday, January 14, 2004

ندا مي گويد:

هيچ به حقوق بچه فکر ميکني؟ اگر بزرگ که شد ازت بپرسه چرا پدر نداره و چرا حق بزرگ شدن در يک خانواده رو ازش گرفتي جوابي براش داري؟ ... فکر نميکني که پروژه سينگل مادر بودن کمي خودخواهانه و بي انصافي به حقوق اون انسان جديد باشه؟ من که بعنوان يک زن نميتونم اين حق رو به خودم بدم که چنين تصميمي رو براي زندگي يک انسان بگيرم..... شما چي فکر ميکنيد؟

حاشيه مي گويد:

نه!
تو بی پدر نبوده ای
که دردش را حس کنی.
باور کن،
کودک عروسک جاندار نيست.

امير حسابدار مي گويد:

اما من پدرم رو مي خواهم، يا حداقل عكسش رو، كه وقتي بزرگتر شدم تو اينه قيافه خودم را باهاش مقايسه كنم و با پيدا كردن شباهت ها لذت ببرم و قند تو دلم اب شه و به همه ي بچه هايي كه باباشون مي آد دم مدرسه دنبالشون بگم منم بابا داشتم ...

رامين مي گويد:

مي بينم که از همين الان ميخواي رو بچمون تاثير بذاري و آزاديش و اختيارش رو بگيري ( همينکه ميخواي بی اجازش سارترش بکني و هم شيطونش کنی! ) اين هم از اگزيستانسياليست هاي استحاله شده قرن ۲۱!

*************

دوستان من هرگز نگفتم كه بچه پدر نمي خواهد ... در اينصورت كه بچه دار شدن كاري نداشت ... مگر بار گرفتن بچه از يك ناشناس رهگذر ( به قول اين خارجي ها: one night stand ) چقدر كار دارد؟ نه ... من فقط فكر نمي كنم براي بچه دار شدن لزوما ازدواج "تنها" فرم مطلوب است ... پايينتر هم گفته ام:

ما همراهي را الان شروع ميكنيم و مي بينيم در آينده چه مي شود ... امضا هم لازم نيست.اگر راهمان با هم يكي بود كه چه بهتر ... در غير اينصورت بچه يك پدر دارد يك مادر ... آدمهاي آزاد و آگاه .
از نظر من يك مرد و زن مي توانند با يك توافق عقلاني دست به اين كار بزنند و بسته به توانايي شان مسئوليت آنرا با هم تقسيم كنند ... نحوه ي ايده آلش براي من اينست كه اين دو نفر با هم زندگي كنند بي آنكه بر اساس هيچ تعهدي اينده شان را به هم بدوزند: تا مرگ ما را از هم جدا كند .... يا مزخرفي مشابه اين!! . در واقع هيچ دليلي نمي بينم كه دو نفر با قباله و امضا خودشان را به صليب بكشند كه يا خداياني را راضي كنند كه بر المپوس نشسته اند و از بد و خوب مي ترسانندمان و يا قواعد جامعه اي را رعايت كنند كه نمي خواهد لباس باورهاي قديمي را از تنش به در اورد. سينگل مادر يا سينگل پدر شدن يك انتخاب اگاهانه است كه از ازدواج كردن ترسناكتر به نظر مي رسد ( مانند هر چيز متفاوت ديگر ) و مرا و پدرش مجبور خواهد كرد كه بيشتر و سختتر تلاش كنيم تا بچه مان را بر اساس معيارهايي جديد و ناشناخته ( البته در ايران) بار بياوريم. بچه پدر مي خواهد و مادر ... اما من از گذاشتن اين بار بر روي دوش بچه ام نمي ترسم كه به دوستان هم مدرسه اي اش بگويد: پدر و مادرم با هم زندگي نمي كنند.

به هر حال مي دانم كه بچه دار شدن در جهان امروز كار عاقلانه اي به نظر نمي رسد ... مي دانم آوردن يك انسان ديگر به اين زندگي جهنمي كار درستي نيست ... اما من علي رغم همه ي اينها تصميم گرفته ام به اينكار ... انگار كه بچه مدتهاست كه درونم وول مي خورد .... مسئوليت اينرا هم مي پذيرم كه سرم فرياد بزند: كه چرا مرا به اين دنيا آوردي ( همانطور كه من در نوجواني با خشم و تهيدستي به پدر و مادرم گفتم) و سالها به حس خودكشي و هراس و سرگشتگي مبارزه كند ... شايد به ارامش برسد ... شايد نه. اين زندگي خود او و مبارزه ي خود اوست.

اما در جواب آنچه كه رامين گفته است چيزي ندارم كه بگويم ... مطابق معمول رامين تيزهوش به همان نكته اي اشاره كرده است كه بايد ... من حق ندارم با انتظارات و آرزوهايم بچه را به دنياي مطلوب خودم ميخكوب كنم ... نه! آزادي و اختيارش را نخواهم گرفت ... من كمكش مي كنم تا بزرگ شود و راهش را پيدا كند ... فقط اميدوارم كه بين سارتر و جنيفر لوپز ... دومي را انتخاب نكند!

No comments: