جوجه هاي خوشگل - جوجه هاي خوشحال
يا
يك مكالمه ي دوستانه
مي گويد: نيستي اما سيطره ي شوم وهم و خيال تو در اينجا هست.
مي گويد: در جايي از طبيعت بكر و دست نخورده پياده شدم و سه بار فرياد زدم .... به جاي تو هم.
مي گويد: همان بهتر كه نمي تواني برگردي.
مي خندد: خُب ... نخواستم بگويم كه برسر تو هم.
مي گويد: جوجه ها كه همه يكدفعه سر از تخم در مي اورند عجب ديدني است.
مي گويد: دعا كن ... و از غُده اي مي گويد در تن عزيزي.
مي گويد: روزي بايد جواب خداوند را بدهي براي اين ظلم كه مي كني.
هنوز مي تواند دلگير شود از من كه سبكسرانه دعا مي كنم كه غده همچنان رشد كند ... اما در قلب سنگين او.
هنوز مي تواند بخندد وقتي كه مي گويم كه خوب است كه دم دستم نيست و از تركيب من و كله اش و فعل كندن جمله اي شرورانه برايش مي سازم.
مي گويم: اگر خداوند تو گوش مي كرد كه الان تو بدون دست و پا و سر مانند يك آميب روي زمين مي خزيدي. يك آميب دوست داشتني.
مي گويم: آخ كه اگر خداي توست، باز هم .... و در ميانه خاموش مي شوم و از خشمي خندان دندان بر هم مي سايم ... و مي خنديم.
هنوز مي توانم غمگين شوم كه همهمه ي شاد جوجه ها و رنگ و روي گله ي بزغاله هاي تازه سال و برفي كه بر دامنه ي البرز مي بارد چيزي را به ياد مي اورد كه انگار براي هميشه از آن دور مانده ام.
هنوز مي توانم با شنيدن صدايش دلتنگ شوم و شاد كه زندگي مي ارزد به شنيدن صداي اين خنده.
مي گويد: از كسي كه تولدش روز عاشوراست از اين بيشتر نمي شود انتظار داشت
مي گويد: نه .... اين يكي نه.
مي گويم: بر مي گردم و آنوقت بيچاره اي ... مي خنديم.
مي داني ... هنوز مي توانم بي قرار و تبدار دوستت داشته باشم، علي رغم اين فاصله كه انتخاب ماست.
No comments:
Post a Comment