Sunday, March 21, 2004



مقدمه ای بر يک سفرنامه

خوب ... من همين پنج شنبه بيست و پنجم مارس که گمانم می شود پنجم فروردين ماه می روم سانفرانسيسکو ( دروغ چرا تا قبر آ آ آ آ .... !!) و جمعه شب می رسم لس انجلس ... شنبه عروسی قديمی ترين دوست اسمی و رسمی ام است در لس آنجلس. دختری يهودی متولد قصر شيرين که جنگ آوره اش کرد و به تهرانش کشانيد .... و زندگی به امريکا. آنجا قرار است علی هم از سن ديگو بيايد و به ما بپيوندد و چند تايي از دوستان بسيار قديمی ام به همين مناسبت از اينور و آنور بيايند و با هم منطقه را بگرديم و يونيورسال استوديو و شايد هم ديسنی لند را ببينيم ... و البته کاباره تهران را ( آخ جان کاباره ... زنده باد کاباره ايسم!!) ... فقط اميدوارم اندی و کوروس و ليلا فروهر و اميد و معين و فتانه و شهره و شهرام صولتی و ... ( ديگر کی از اين تيره و طايفه؟!) برنامه نداشته باشند ... داريوشی، قميشی ای، اصلانی ای ... ستار هم که خواننده ی جشن عروسی ای است که می رويم....خلاصه آنکه بعد از چهار روز هم برمی گرديم سانفرانسيسکو تا آنجا را بگرديم و اگر شد زندان آلکاتراز را ببينيم .... از دوستان وبلاگ نويس هم قرار است "شاهیندلِ تنگستان" را ملاقات کنم (بر وزن دليران تنگستان) ... همين ديگر ... خوب .... حالا کجا را دوست داری من جايت بروم و ببينم؟!

پانويس: نوشته را مرور کردم و روی نقشه ی بالا فاصله ی تورنتو و کاليفرنيا را ديدم و فکر کردم برای دل خودم هم شده بنويسم که هر چقدر شايد برنامه ی عريض و طويل اين سفر به نظر جالب ممکن است بيايد ... هر چقدر از ديدن دوستانم بعد از سالها خوشحالم ... اما بازاز صميم قلب ترجيح می دادم اين سفر ده روزه به ايران بود و می توانستم شهر را ببينم و خواهر زاده هايم را و دوستانم را ... و قاب زيبای کوه را در ميان برف و ابر ...می دانی ... بايد دور مانده باشی از انچه که دوست می داری تا بفهمی چه می گويم ... در غير اينصورت سرت را تکان می دهی و می گويي که همه ی اينها حرف است ... و هر چه که من بگويم بی فايده خواهد بود .... صبر بايد کرد ... برخواهم گشت ... بالاخره!

No comments: