Thursday, April 8, 2004

چند كلام از زندگي روز مره

خوب بالاخره بعد از 5 سال زندگي در كانادا من به انتخاب خودم و نه از سر بيكاري يا ناچاري يك پيشنهاد شغلي را قبول كردم و مي روم كه تا آخر اين ماه كارم را در شركت و در پست جديدي شروع مي كنم. امروز با Agentي كه به اصرار با من تماس گرفته و مرا به شركت ساختماني ديگري معرفي كرده بود، نشستم و قرار داد را امضا كردم (خودمانيم ...من اساساً با امضا كردن مساله دارم ها!! نزديك بود بزنم زيرش!!). بر سر ميز راجع به جزئيات صحبت كرديم و طرف به من گفت كه با توجه به تجربه ي كاري من مي تواند مرا ظرف يكسال آينده به شركت ديگري معرفي كند و چند شهر را در امريكا نام برد ... و در جواب من كه گفتم كه اگر بخواهم شهري را به دلخواه خودم در امريكاي شمالي براي زندگي انتخاب كنم جز سانفرانسيسكو نمي تواند باشد، به سادگي گفت كه ظرف يكسال آينده مي تواند كاري برايم در انجا پيدا كند. بسته به اينكه در كدام بخش Construction Industry بخواهم كار كنم ... و اضافه كرد كه خيالش از بابت من راحت است. گفت: نمي دانم در مصاحبه چه كرده اي ولي اينها هر روز زنگ مي زنند!!... خنده ام گرفت. فكر كردم به تو كه وقتي بشنوي باز هم چيني به بيني ات خواهي انداخت و خواهي گفت: اين بيچاره ها را هم گول زدي!!؟

در راه بازگشت فكر مي كردم كه اگر در چهل سالگي ( يعني تا چهار سال ديگر) برسم به آنچه كه در شهري زندگي كنم كه خودم مي خواهم و كاري را داشته باشم كه خودم مي خواهم ( البته در زمينه ي رشته ي تحصيلي ام يعني راه و ساختمان و نه در رشته ي مورد علاقه ام يعني كوهنوردي حرفه اي!) ... پس همه ي اين سختي بي فايده نبوده است.

****

پانويس: با Agent ام در جايي نزديك شركت قرار گذاشته بوديم تا مدارك را به من بدهد... من مشخصات خودم را گفتم: 36، موي كوتاه، كاپشن چرم ... آنجا هر چه گشتم نمي توانستم طرف را پيدا كنم، طبعاً چون تا به حال نديده بودمش. بعد از 10 دقيقه معطلي بالاخره مردي با ترديد جلو آمد و خودش را معرفي كرد، مرد جواني با آن قيافه هاي تيپيكال امريكايي، سرخ چهره و درست هيكل، كه انگار همين الان از راگبي برگشته اند. گمانم انتظار نداشت در محيط رسمي صنعت ساختمان كه زنها در آن كت و شلوار يا كت و دامن مي پوشند و بر اساس استانداردهاي شغلي امروز كانادا موهايشان صاف و معمولاً تا سرشانه هايشان است، آدمي را ببيند كه تا حد من اسپورت لباس بپوشد. من كتاني و شلوار سفيد پوشيده يودم و كوله اي بر پشتم داشتم. وقتي نشستيم: كمي مِن مِن كرد و گفت: ”شما خيلي خوب مواظب خودتان بوده ايد ... 36 سال!!... من اصلاً انتظار نداشتم!!“ كه من اينطوري تعبيرش كردم كه: ” اين چه فيافه ي شري است كه براي خودت درست كرده اي دختر!!“

No comments: