Wednesday, May 19, 2004



هر دمی چون نی، ازدل نالان، شكوه ها دارم
روی دل هر شب، تا سحرگاهان با خدا دارم

هر نفس آهيست، كز دل خونين،
لحظه های عمر اين سامان ميرود سنگين
اشك خون آلود من دامان می كند رنگين

*****

به سكوت سرد زمان، به خــزان زرد زمان،
نه زمان را درد كسی، نه كسی را درد زمان
بهار مردمی ها دی شد، زمان مهربانی طی شد،
(آه از اين دم سرديها خدايا) ۲

نه اميدی در دل من، كه كشايد مشكل من
نه فروغ روی مهی، كه فروزد محفلِ من
نه همزبان دردآگاهی، كه ناله ای خرد با آهی،
(داد از اين بی درديها خدايا)۲

(نه صفايی ز دمسازی به جامِ می )۲،
كه گَرد غم زدل شويد،
كه بگويم راز پنهان،
كه چه دردی دارم بر جان
آه از اين بی همرازی خدايا ،
وای از اين بی همرازی خدايا

وه كه به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراره از دل آذر، برشدوخاكستر شد، يك نفس زد وهدر شد
يك نفس زد وهدر شـــــد ، روزگار من به سر شد
چنگی عشقم راهِ جنون زد، مردم چشمم جامه به خون زد ، يــا ر ا
دل زنم ز بی شكيبی، با فسونِ خود فريبی
چه فسون نافرجامی، به اميد بی انجامی، وای از اين افسون سازی خدايا
و ا ی ا ز اين ا فســـون ســـازی خُــــــــد ا يا

No comments: