واليبال ساحلي را بالاخره با يکماه تاخير شروع کرديم. براي راه افتادن قرارهايمان مجبور مي شوم کريس را تهديد کنم. زنگ مي زنم و از او شماره تلفن مارتين را مي خواهم که کاپيتان بچه هاي چک ( که خيلي هم مهم است که بدانم: نه اسلواک!) است. مي گويم: "تو ديگر پير شده اي کريسي ... من بايد به فکر خودم باشم!" و مي خنديم. کريس مثل همه ي مردهاي عالم با همان حالت تملک طلب آشنا مي گويد:" شماره بي شماره. You Are My Girl!! " و با پافشاري من چاره اي ندارد جز اينکه بازي را راه بياندازد.
چهار نفر بيشتر نيستيم. من و کريس و مايک و مارتين. بازي دو به دو سخت است. کلي بايد دويد. من هم که ماه هاست روي ماسه راه نرفته ام و اصلا نمي توانم توپگيري کنم. هاه! آنهم با اين منظره ي خوشگل کي به توپ فکر مي کند. از گيم سوم من تقريبا بازي نمي کنم ... از بس ساحل زيباست ... دختر و پسرهاي جوان يا پوستهاي آفتابسوخته و بدنهاي ورزشکاري ديديي اند. آب که زيباترين آبي ممکن است. من کم کم مست مي کنم. به بچه ها مي گويم اما باور نمي کنند. اين حال عجيبي که فقط با مستي قابل مقايسه است. يادت هست در آن آخرين سفرمان به سياهکل ... از کوه که بر مي گشتيم ... من که در عمرم نرقصيده بودم ...روي صندلي جلو نشستم و باباکرم خواندم و رقصيدم و شماها خنديديد! ( بابا کرم!! شرم آور است!!)
بازي تمام مي شود. ديگر همه ي تيمها رفته اند. من به پشت روي ماسه مي خوابم و به آسمان آبي ابرآلود نگاه مي کنم که به تيرگي مي گرايد. مارتين مي آيد و بلندم مي کند و مي گويد: "This is the year" مي گويم: "This is THE YEAR" . مي رويم.
No comments:
Post a Comment