يادداشت اول: غر مي زند: چرا به تو که مي رسد مي شود مرغ ماهيخوار نازنين! مرغ ماهيخوار دلبند!! ... اما به من که مي رسد ...
مي خندم: تو با مرغ ماهيخوار سر و کار نداري که به ماهي سياه کوچولو زنده است ...با ماهي کوچولو بازي نمي کند ... بي ماهي زنده نيست. مفهوم ندارد.
با چي سر و کار داري ... "Go Figure it out Yourself!!" ... مي خنديم.
يادداشت دوم: مشکل از گوش کردن به صداي ابي است ... کمي هم از فروغي و داريوش. امروز به ترانه ي "برادر جان" داريوش گوش مي کردم و اينکه شايد فردا روز عاشق شدن باشه ... و يادم آمد که روزي - سر تقاطع وصال و انقلاب - آنرا برايت خواندم - که هميشه از داريوش بيزار بودي - ... و تو تعجب کردي از زيبايي شعر.
گوش کردن به اين ترانه هاي عاشقانه است که دلتنگم مي کنند ... آن يک که تن تو و ظهر تابستونو به يادم مي آره و آن يک که از سقفي حرف مي زند که تن پوش من نيست. اما اصل از ابي است که از تو حرف مي زند و شب عاشقانه مي شود ... سي دي هاي ابي را بايد دور بياندازم!
يادداشت سوم: حالا من حس ميوه رسيده را در خودم تجربه مي کنم. براي اولين بار. تا کدام بادي بزند و بياندازدم از روي شاخه. حالا که ظهر تابستان است و هوا دم کرده و راکد.
No comments:
Post a Comment