Tuesday, August 3, 2004


سلام ليلي جون
خوبي عزيز؟
علي هستم، همون که اينترنتش کنده و می خواد بره حبس به خاطر تو!
راستش من هميشه اينجا را می خوونم، با اينکه اينترنتم کنده و دير صفحه بالا مياد. اما ديگه جای نوشتن نمی‌بينم! سواتش رو ندارم بخوام بحث کنم. می دونی ليلا جون اینجا که من هستم، مردم هنوز برای پوشيدن لباسشون بايد توی خيابان مواظب باشند. حالا اينکه بخوان تو ميتينگهای هواداری از آدوبت کردن بچه توسط یک جنس بازها شرکت کنند پيشکششون. اين چيزها به نظر من آروغهای کاپيتاليستی هست! ( تيکه سياسی بود؟)
ليلی جون( همون فاطی جونم) امروز ديدم راجب هيچی نوشتی، خواستم چيزی بگم:
يا من نمی دونم زندگی چی هست، يا برای تو اونجا معنی زندگی عوض شده!
راستش فکر می‌کنم عشق به زندگی اونجا يک معنی ديگه داره. آخه اينجا ما اگه آخر هفته يک سر بريم حرم رو زيارت کنيم و يا سر خاک بابا و ننه خدا بيامرزمون بريم، فکر می‌کنيم که داريم زندگی می کنيم و هيچی هم نيستيم و بی حس هم نیستيم.
بقيه روزها هم که به کارگری میگذره! یادت هست کلمه کارگر را؟
محله‌های کارگری را يادت هست؟ همونجا که باید برای درس دادن با چادر و مينی بوس رفت!
تازه‌شم اونجا اصلا درياچه اونتاريو نداره.
لیلا جون حرفم را خلاصه کنم. زندگی يعنی کار کردن، خونه رفتن، و آخر هفته هم اگر مجرد باشی با رفيقها بيرون رفتن. به اين ميگن عشق به زندگی داشتن!
باور کن اگر نداشتی حتی سر کار هم نمی رفتی، يادته اوايل که رفته بودی اثاثت را جمع کردی و برگشتی؟
اونموقع عشقی وجود نداشت که آمدی، اما حالا همه چيز هست، به شرطی که بخواهی ببینی.
چرخ سواری، چهار پيک عرق، رقص تانگو، کفش پاشنه بلند، دوستای دانشمند، قرارهای پشت سر هم و ...
ليلا جون هيچ خرده‌ای به تو نيست که اينکارها را میکنی. پاشدی رفتی اونجا که هرکاری دلت می خواد بکنی و الان هم جا افتادی و داری می کنی کارهايی که دوستشون داری. و يا اونجا بهشون علاقمند شدی.
فقط يک چيزی: تن اونها که سالهاست توی زندگی تو مرده اند را ديگه توی قبر نلرزون بالا غیرتا!
خدا وکيلی الان حاضری با يک ادم بيول که يک زمانی تو زندگيت بوده زندگی مشترک داشته باشی؟( خدا را وکيل بگير)
دیگه نمی تونم بنويسم، دويست ۲۰۰ ميیلی گرم قرص ارام بخش خوردم که آرام باشم.
خدا کنه موقع پست کردن اين مطلب جونم را نگيره!
آخه می دونی که اينجا سرعت خيلی پائينه.

کوچيک همه با مرام ها: علی کوچیکه

*******

راستی ليلا جون
دارم به چيزهايی گوش می کنم که شايد برايت اشنا باشه، و شايد با گوش کردن به اينها يادت بياد که ديگه تحمل اين حرفها را نداری.
اما آدمهای اُمُل مثل من هنوز هم توی اين چيزها غرق می شوند.
اولی روضه حضرت زهرا با صدای منصور ارضی هست.
و دومی روضه حضرت فاطمه باز هم با صدای منصور ارضی.
اگر گوش کردی و ديدی ديگه تحمل شنيدن نداری. يقين کن که ديگه عوض شدی، و برگشتنت به گذشته ديگه ممکن نيست.
خوش باشيد.

No comments: