Friday, August 20, 2004

يادداشت اول: امروز با يک سري از بچه ها مي رويم کمپينگ. مي رويم به يک منطقه ي حفاظت شده ي جنگلي که تا به حال نرفته ام: کيلارني. خنده دار است اماامسال براي اولين بار توانستم در آن جايي پيدا کنم چون هوا خراب است گمانم. شبها سرد خواهد بود ...

يادداشت دوم: اين نوشته ي راشدان را ديشب خواندم و کمي عصباني شدم ... (چرا من باز اينقدر زود عصباني مي شوم؟ )... با همه ي بي حوصلگي ام برايش نوشتم: آقاي محترم اگر اشتباه نکنم شما همين چند وقت پيش از حمله ي امريکا به عراق هم پشتيباني کرديد ( به همراه ابراهيم نبوي با آن مقايسه ي اماري ۱۵۰۰ نفري اش بين کشته هاي اسمي و رسمي جنگ و تلفات تصادفات جاده هاي ايران) ... حالا اگر شش سال بکشد که مواضعتان را تصحيح کنيد باز حرفي نيست ... فقط لطفا آنهايي را تصحيح نکنيد که اصلاحشان مورد پسند روز مي افتد!

آخر مي گويد بچه بودم و نمي دانستم !... براي ندانستن جناياتي که در دهه ي شصت در ايران اتفاق افتاد - شش سال پيش - اگر منافع و مصلحتهاي في مابين آقايان را نديده هم بگيريم - بايد فرض کنيم که ايشان يا کور بوده اند يا کر! ...
بعد هم ... خوب بچه جان ... نمي داني چرا تحليل سياسي مي دهي؟! ( ببين! هنوز عصباني ام!)

يادداشت سوم: حالا من باز هم براي اين کار مهندسي عمران در افغانستان رزومه مي فرستم ... شايد ۲۰مين رزومه ام باشد در يکسال گذشته ... سابقه کار من با انچه که در اينجا مي خواهند کاملا منطبق است ... اما جواب؟

يادداشت چهارم: مسئول بسيار نازنين راديو صدا برايم يکسري ترانه هاي اصيل قديمي ايران را با فرستاده است .... امروز شروع کردم به گوش کردن شان ... خوب! همان سي دي اول حالم خراب شد. وقتي که بديع زاده خواند: شد خزان گلشن آشنايي ....

No comments: