دلقک مي خندد: در چهره ها يکجور شباهت مي بينم.
شانه بالا مي اندازم: انکار نمي کنم. اماشباهت تنها فرم است ... نه در محتوا.
و با آن شيفتگي که نمي دانم از کجا يکباره روي کلامم مي نشيند توصيفش مي کنم. به شيدايي.
مي خندد: چشمان سرمه اي رنگ؟ و برايم مي گويد از زني که در عشق چشماني سرمه اي رنگ خود را نابود کرده بود. چشماني که حتي سرمه اي نبودند. مي گويد: رنگ چشمها را گذر سالها خواهند برد.
نبرده اند. چشمانت هنوز سرمه اي رنگ هستند. رنگ، دلدادگي است اگر .... هميشه سرمه اي هستند. مي بيني. زمان بر من نمي گذرد. و من براي اولين بار ناخشنود نيستم.
No comments:
Post a Comment