Wednesday, April 27, 2005

از جايي که زندگي مي کنم مي روم
از جايي که مي روم نيز روزي خواهم رفت
از آنجا که آمده ام چيزي در ياد ندارم
شايد نقش تن کوه هايش را
در زمينه ي تيره ي آسمان
و صداي خنده ي کودکانش را در حياط يک کودکستان
و دستهاي زبر پدرم را
که مُرد

از اينجا که زندگي مي کنم مي روم
آنجا که مي روم نخواهم ماند
گذشته اي ندارم
و آينده اي
مانند زني آبستن که دارايي اش را
با شکلي از غرور
در بطن خود مي برد
- با هراسي ناپيدا و ممتد -
و کمرش که در زير بار تاب بر ميدارد

ماندني نيستيم
ما
ماندني نيستي
تو
مي رويم اما
با آميزه اي از هراس
و عشق

No comments: