يک نيمه ام جايي
- در شهري دور -
زير باران برخود مي پيچد
باراني از سنگ
در ميان مشتي مجسمه ي خشمگين
با آن دستهاي خالي از رحمت
و نان
يک نيمه ام
در خيابان سرخ آمستردام
لقمه اي غذا را فرو مي دهد
سرد و بي صدا
لقمه اي به قيمت تنش
و نگاهش
در زير چراغهاي پر نور خيابان تاريک
از تو مي گذرد
آنگاه که سرديِ عطشت را
با گرمي تنش فرو مي نشاني
نيمه اي ديگر در شهري دور
با فرزند نامشروع روسپي اي خياباني
پا مي گيرد
بر بستري از مدفوع و خشونت
و از خشم مادر به کوچه پناه مي برد
مادر که به روسپي هاي خانگي رشک مي برد
آنها که در زير سايه ي شبانه ي تو مي خوابند
و مشروعيت بچه هاشان را
خداوند
با امضاهاي جوهرين بر روي کاغذها
به رسميت مي شناسد
يک نيمه از نيمه هاي من
- من -
در نيمه شبي خالي و خاموش
با بوسه اي جواب مي گويد
بوسه هايت را
و با چشماني بسته
به تکرار داغ يک نفس
تسليم مي شود
تو در اين تن
تمامي نيمه هاي پاره پاره ام را
-زن را -
تسخير مي کني
از همين روست شايد
که دوستت دارم
No comments:
Post a Comment