Friday, June 3, 2005

به سرخي آتش به طعم دود
سياوش کسرائی

اي واژه خجسته آزادي
با اين همه خطا
با اين همه شكست كه ماراست
آيا به عمر من تو تولد خواهي يافت ؟
خواهي شكفت اي گل پنهان
خواهي نشست آيا روزي به شعر من ؟
آيا تو پا به پاي فرزندانم رشد خواهي داشت ؟
اي دانه نهفته
آيا درخت تو
روزي در اين كوير به ما چتر مي زند ؟

گفتم دگر به غم ندهم دل ولي دريغ
غم با تمام دلبريش مي برد دلم
فرياد اي رفيقان فرياد
مردم ز تنگ حوصلگي ها دلم گرفت
وقتي غرور چشمش را با دست مي كند و كينه بر زمين هاي باطل
مي افكند شيار
وقتي گوزنهاي گريزنده
دل سير از سياحت كشتارگاه عشق
مشتاق دشت بي حصار آزادي
همواره
در معبر قرق
قلب نجيب خود را آماج مي كنند
غم مي كشد دلم
غم مي برد دلم
بر چشم هاي من
غم مي كند زمين و زمان تيزه و تباه
آيا دوباره دستي
از برترين بلندي جنگل
از دره هاي تنگ
صندوقخانه هاي پنهان اين بهار
از سينه هاي سوخته صخره هاي سنگ
گل خارهاي خونين خواهد چيد ؟
آيا هنوز هم
آن ميوه يگانه آزادي
آن نوبرانه را
بايد درون آن سبد سبز جست و بس ؟

با باد شيوني است
در بادها زني است كه مي ميرد
در پاي گاهواره اين تل و تپه ها
غمگين زني است كه لالايي مي گويد
اي نازينن من گل صحرايي
اي آتشين شقايق پر پر
اي پانزده پر متبرك خونين
بر بادرفته از سر اين ساقه جوان
من زيست مي دهم به تو در باغ خاطرم
من در درون قلبم در اين سفال سرخ
عطر اميدهاي تو را غرس مي كنم
من بر درخت كهنه اسفند مي كنم به شب عيد
نام سعيد سفيدت را اي سياهكل ناكام

گفتم نمي كشند كسي را
گفتم به جوخه هاي آتش
ديگر نمي برندش كسي را
گفتم كبود رنگ شهيدان عاشق است
غافل من اي رفيق
دور از نگاه غمزده تان هرزه گوي من
به پگاه مي برند
بي نام مي كشند
خاموش مي كنند صداي سرود و تير
اين رنگ بازها
نيرنگ سارها
گلهاي سرخ روي سراسيمه رسته را
در پرده مي كشند به رخسار كبود
بر جا به كام ما
گل واژه ه اي به سرخي آتش به طعم دود

No comments: