Tuesday, August 2, 2005

تورنتو. Johni Lake. david Lake. Clear silver lake . Johni Lake. تورنتو.
پنج پرتاژ در راه رفت. چهار پرتاز در راه بازگشت. مرداب هاي پوشيده از ليلي هاي Lily سفيد و زرد.
حمله ي دو تا زنبور گاوي خشمگين به من. درد ... درد ... سوزش. تمام روز.
يک موس با بچه اش ... سه تا بچه خرس ... چهار تا مار ... يک لاک پشت و يک بچه لاک پشت ... چندين لووني ... يک موش کور خوشگل و ريزه ميزه ... و کلي جانور ديگر راهمان را قطع مي کنند. مووس Moose و بچه اش زماني چند در مرداب کمپ سايتمان غذا مي خورند. بچه خرس مدتي نگاهمان مي کند و با دو خرس ديگر به دو مي روند.
باران. باد. آفتاب. باد. باران. آفتاب. غروب پاکيزه. در درياچه شنا مي کنيم. لاک پشت بزرگي در نزديکيمان مي گردد.
زيباترين غروبي که به عمرم ديده ام ... طوسي و بنفش و سرخ که به تيرگي مي گرايد. زيباترين آسمان بعد از باران .... زمينه ي آبي نفتي با طرح محو سفيد ابرها که از افق بالا مي آيند ... و لکه هاي خاکستري.
Siver Pick . مشرف به درياچه ها و مرداب ها و جنگل هاي اطراف. از بوته ها Blue Berry مي چينيم و مي خوريم.
پاي چپ پيچ خورده در ميانه ي پرتاژ آخر. کوله ي سنگين. مسير طولاني. گرما ... بي آبي.
در طول مسير برگشت دوبار مي ايستيم. لخت مي شويم و در درياچه غوطه مي زنيم. تو هستي و آسمان و آب.
باد در تمام راه بازگشت بر خلاف جهت مي وزد و پارو زدن را سختتر و سختتر مي کند. نمي خواهد بگذارد که برگرديم. نمي داند انگار. گاهي تمام نيروها هم اگر جمع شوند نمي توانند تو را از رفتن مانع شوند. حتي اگر بخواهي که بماني.

No comments: