یادداشت اول: برگشته ام به سال ۷۱ گمانم. درگیری های کاری ام زیاد شده اند و من شبها خسته تر از انم که حتی بخواهم کامپیوتر را در خانه روشن کنم. آن سالها اما هر چقدر هم که کار می کردم والیبال و کوچه گردی و کنسرت و سینما تعطیل نمی شدند ... حالا اما به خانه می روم و با "قمبل" بازی می کنم. تلویزیون را روشن می گذارم ( هر روز انگار بیشتر و بیشتر شبیه بابا می شوم ) ... به اخبار گوش می کنم و ... حرص می خورم.
در کانادا بعد از ۱۳ سال دولت محافظه کار روی کار آمده است. در همین ابتدا نقش کانادا در خاور میانه تغییر کرد. در زمان دولت لیبرال ما به عنوان Peackeepers یا نیروهای هوادار صلح در افغانستان و عراق بودیم ... حالا کانادا فرماندهی نیروهای Coalition را در افعانستان از امریکا تحویل گرفته است و خبرها و موضغ گیری های دولت در خصوص جنگ هر روز آزار دهنده تر می شود.
دولت محافظه کار در بودجه ی جدیدش ۲۷ مورد کاهش مالیات Tax Cut آورده است که در مجموع شاید نیم درصد به نفع مردم (و بیشتر به نفع Corporatations )باشد اما در عوض از بودجه ی لازم برای برآورده کردن تعهدات پیمان کیوتو کاسته است آنهم در کشوری که با توجه به افزایش قیمت نفت درآمدش به طور چشمگیری رو به افزایش است. در کنارش نخست وزیر جدید کانادا با امریکا یک معاهده ی نظامی امضا کرده است -در پشت درهای بسته- که به نظر می رسد که کانادا را به متحد نظامی امریکا تبدیل خواهد کرد. در بودجه ی جدیدی ۱.۱ میلیارد دلار (به عنوان بخشی از افزایش بودجه ی ۵ ساله ی ۵.۳ بیلیون دلار ی ) افزایش بودجه ی نظامی به عنوان «تقویت نقش نظامی کانادا در جهان» در نظر گرفته شده است
و و و و ...
یادداشت دوم: فردا دلقک به تورنتو باز می گردد. در تمام سالهایی که اینجا زندگی کرده ام این یک نفر -دلقک غمگین- را دوست گرفته ام. دلقک غمگین من همه چیز را از دریچه ی خاص خودش می بیند. سختی های راه را با دیدی عجیب و عمیق نگاه می کند. از کنار چیزها می گذرد بی اینکه چیزی بردارد ... بی آنکه چیزی بخواهد ... تنها می گذرد. و می ماند.
یادداشت سوم: صبحهای خوشمزه ای دارم. من قمیلی را توی Kuddler ش می خوابانم. Kuddler را روی تخت کنار خودم می گذارم و قمبلی شبها بعد از اینکه کلی روی من جست وخیز کرد خودش می رود و توی ان می خوابد. حدود ساعت شش صبح قمبلی بیدار می شود و کمی کش و قوس می رود. من دستهایم را روی لبه ی Kuddler می گذارم. مدتی لیسشان می زند بعد گاز می گیرد. با سر پنجه هایش دستهایم را می گیرد و نگه می دارد. بعد بلند می شود و می اید روی شکم من میخوابد و مستقیم و ممتد به من نگاه می کند. من بیدار هستم اما دیگر نمی توانم جم بخورم. قمبل به هر خمیازه ی من، به هر کوچکترین حرکت من حساس است. خوابم که حسابی پرید بلند می شوم و می گیرمش و فشارش می دهم و می بوسمش و با او کشتی می گیرم. شیطان می شود. دستهایش را زیر پتو فرو می کند و پاهایم را محکم می گیرد -در وافع پاهایم را محکم با همه ی تنش بغل می کند - و دِ گاز بگیر.
من با سر انگشتان پایم با او می جنگم. با کف پایم به او سیلی می زنم ... جا می خورد. بر می گردد و به من نگاه می کند و بعد ... محکمتر. صبحها من و قمبلی ربع ساعتی با هم بازی می کنیم.
بعد با من به حمام می اید و کنار وان روی سکو می نشیند. هر چند لحظه دستش را دراز می کند و پرده ی حمام را کنار می زند تا مطمئن شود من هستم و این صدا (صدای بلند اب می ترساندش) به من اسیب نمی رساند. من برایش اوازهای مسخره می خوانم. وقتی ساکت می شوم یک میو می کند که یعنی: "بخوان".
در بالکن را باز می کنم . در بالکن چند تا گلدان گذاشته ام و پرنده ای هم گاه و بیگاه روی نرده اش می نشینند. "قمبل" بازی کردن در بالکن را دوست دارد اما تا من در خانه ام کنار من می ماند. می داند که من خواهم رفت و هر روز سعی می کند مانع شود. کنارم می ایستد و ناخنهایش را در رانهایم فرو می کند (قدش به طور عحیبی بلند است). بلندش می کنم و فشارش می دهم. لبها و نوک دماغم را گاز می گیرد.
تا در آسانسور بسته شود صدای میومیو هایش به گوش می رسد.
No comments:
Post a Comment