Friday, June 9, 2006

برای ابلیس و رعناهایش

به شور سرود خوانی عاشقانه ی دل ...
در میانه ی شب ...
...
به مُهری که مِهرت بر جای گذاشت
...
به یاد تو،
که نمی دانی.


رعنا، های های! رعنا، آخ، گل مایی! رعنا!

جه خبر از اون آدم های بی نشون
که نیمه شبها واسه دلشون
توی کوجه های شهر می خوندن
"رعنا، تو کجایی؟ رعنا، جه بلایی! "

تو عالم مستی بغض رو می شکوندن
و قصه بهار رو می خوندن
"رعنا، های های! رعنا، آخ، گل مایی! رعنا! "

تسکین دلم باش ای ماه!
تو که توی دل من جا داری!
من آیینه بیدارم، تو سایه روشن این بیداری
حرفی بزن ای سنگ صبور،
که تیرگی رو ازم بر داری

حالا من هم اینجا واسه دل تنگم
توی کوچه های شهر می خونم
یه گوشه دنیا یاد تو هستم
و مثل شمع نیمه جون می مونم
یا بار سفر را بر دار،
یا که بی تو بی نشون می مونم

جه خبر از اون آدم های بی نشون
که نیمه شبها واسه دلشون
توی کوجه های شهر می خوندن
"رعنا، تو کجایی؟ رعنا، آخ سیاهی! "

تو عالم مستی بغض رو می شکوندن
و قصه بهار رو می خوندن
"رعنا، های های! رعنا، آخ، گل مایی! رعنا! "

من از تو جدا بودم
من بودم و ما بودم
ای مونس دل تنهای من
اشک شد، فغان شد
تو شب های مثل یلدای من

ای کاش خبری داشتی
ای کاش سخنی داشتی
ای مونس دل تنهای من
اشک شد، فغان شد
تو شب های مثل یلدای من

کاشکی بی خبر یه روزی برام
جاده ها رو پشت سر می گذاشتی
عقده م رو از دلم بر می داشتی

جه خبر از اون آدم های بی نشون
که نیمه شبها واسه دلشون
توی کوجه های شهر می خوندن
"رعنا، تو کجایی؟ رعنا، جه بلایی! "

تو عالم مستی بغض رو می شکوندن
و قصه بهار رو می خوندن
"رعنا، های های! رعنا، آخ، گل مایی! رعنا"!

No comments: