نیمه ی اول احساساتی شدم باز. کی یک آدم احساساتی رمانتیک مثل من درست می شود ... نمی دانم. مثل همیشه تاریکی به دادم رسید.
نیمه ی دوم کنسرت اما نه ... یک چیزی کم بود ... نمی شد به خواننده نزدیک شد ... یا به شعر ... همه چیز زیادی سریع بود ... با بازارگرم کنی های عوامانه ی خاص کنسرت های ایرانی ... ... سخت گذشت.
چند بار از داخل سالن شماره ات را گرفتم ... نمی دانم ... شاید ۲۵ بار. موبایلت خاموش بود. باز هم این بین التعطیلین های وحشتناک ایران بود گمانم ... ۱۴ و ۱۵ خرداد ...
آنجا که «کویر»را خواند ... و «من و تو »را یادت کردم. شعر من را - پرسش را- اما نخواند. هر چند که حالا که گوشش می کنم آنقدرها برایم نزدیک نیست ... عجیب است. چقدر تغییر.
گوگوش مثل همیشه بدلباس اما دوست داشتتنی بود.

با همکارانم در شرکت بحثم شد. می گویم: شما چطور این سناریو را می پذیرید ... درست پیش از جلسه ی سنا در خصوص تعیین باید یا نباید ادامه ی ماموریت کانادا در افغانستان هارپر بدون کوچکترین مشارکتی با دولت و ملت فرماندهی نیروهای Coalition در جنوب افغانستان را تحویل می گیرد ... و بعد در مجلس و سنا اینطور مطرح می شود که:«اگر ما افغانستان را در چنین وضعیتی رها کنیم چه خواهد شد ...» بگویید: «اگر ما دنباله روی امریکا را رها کنیم» ...تا چند ماه پیش شما فقط Peace-keeper بودیدآنجا ...
یادداشت سوم: دلم برایت تنگ می شود جانم. شاید من آرامترم ... یا سبکبارتر. دلیل آن خود مفهوم آن است: آرامترم. و سبکبارتر.
No comments:
Post a Comment