Tuesday, November 21, 2006
هیجان هست. بی حسی هست. خاموشی هست. شرارت هست. اشک هست. خنده هست. حرفی اما نمی ماند.
هیچ فکر کرده ای ... ما مدتی زندگی می کنیم .. داغ ... عاشق ... وازده ... امیدوار ... هیجان زده ... بیزار .... دلدار ...
دورتَرَک وا می نشینیم. و حرفی نمی ماند. و هیچ چیز نمی ماند. هیچ چیز که معنایی از خود یا طعمی ویژه ... طعمی ناچشیده داشته باشد. هر چیز تاب چیزی دیگر را دارد ... رنگ چیزی دیگر را. هر چیز تنها یاد آوری از چیزی دیگر است.
و بی قراری کم کم آرام می گیرد. بی قراری همانقدر بی معنی می شود که قرار.
همه چیز آرام است. رفته. نوشیده. چشیده شده.
حالا چیزها از دست نمی روند ... به دست نمی آیند ... چیزها هستند و هستند و و در چهره ها و و اتفاقات و جاها و نوشته ها مکرر می شوند و می روند و می ایند و تو دیگر دلتنگشان نمی شوی. دلتنگ نمی شوی. فکر می کنی که :«هه!» باز خواهد گشت ... باز خواهد تابید ... باز خواهد خندید ...
خواهد مرد.
و من چقدر سخت گرفتم.
هیچ فکر کرده ای ... ما به جز ما حرفی برای گفتن با هم نداریم.
Monday, November 20, 2006
Thursday, November 9, 2006
ورق روشن وقت
سهراب سپهری
از هجوم روشنایی شیشه های درتکان می خورد
صبح شد آفتاب آمد
چای را خوردیم روی سبزه زار میز
ساعت نه ابر آمد نرده ها تر شد
لحظه های کوچک من زیر لادن ها نهان بودند
یک عروسک پشت باران بود
ابرها رفتند
یک هوای صاف یک گنجشک یک پرواز
دشمنان من کجا هستند ؟
فکر می کردم
در حضور شمعدانی ها شقاوت آب خواهد شد
در گشودم قسمتی از آسمان افتاد در لیوان آب من
آب را با آسمان خوردم
لحظه های کوچک من خوابهای نقره می دیدند
من کتابم را گشودم زیر سقف ناپدید وقت
نیمروز آمد
بوی نان از آفتاب سفره تا ادرک جسم گل سفر می کرد
مرتع ادرک خرم بود
دست من در رنگ های فطری بودن شناور شد
پرتقالی پوست می کندم
شهر در ایینه پیدا بود
دوستان من کجا هستند ؟
روزهاشان پرتقالی باد
پشت شیشه تا بخواهی شب
دراتاق من طنینی بود از برخورد انگشتان من با اوج
در اتاق من صدای کاهش مقیاس می آمد
لحظه های کوچک من تا ستاره فکر میکردند
خواب روی چشمهایم چیزهایی را بنا می کرد
یک فضای باز شنهای ترنم جای پای دوست
Sunday, November 5, 2006
Thursday, November 2, 2006
::Foolish Games ::
Jewel
Album: Pieces of You
You took your coat off and stood in the rain,
You were always crazy like that
I watched from my window,
always felt I was outside looking in on you
You were always the mysterious one
with dark eyes and careless hair,
You were fashionably sensitive, but too cool to care
Then you stood in my doorway, with nothing to say
besides some comment on the weather
Well in case you failed to notice,
In case you failed to see,
This is my heart bleeding before you,
This is me down on my knees
These foolish games are tearing me apart
You thoughtless words are breaking my heart
You're breaking my heart
You were always brilliant in the morning
Smoking your cigarettes, talking over coffee
You philosophies on art, Baroque moved you,
You loved Mozart and you'd speak of your loved ones
As I clumsily strummed my guitar
You'd teach me of honest things
Things that were daring, things that were clean
Things that knew what an honest dollar did mean
So I hid my soiled hands behind my back
Somewhere along the line I must've gone off track with you
Excuse me, think I've mistaken you for somebody else
Somebody who gave a damn,
Somebody more like myself
These foolish games are tearing me apart
You thoughtless words are breaking my heart
You're breaking my heart
You took off your coat and stood in the rain
you were always like that
Wednesday, November 1, 2006
انتظـــــ ــــار
هوشنگ ابتهاج
خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد
شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست
هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد
زهی امید که کامی از آن دهان می جست
زهی خیال که دستی در آن کمر می زد
دریچه ای به تماشای باغ وا می شد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد
تمام شب به خیال تو رفت و ، می دیدم
که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد