Friday, August 10, 2007

حلاج
شفیعی کدکنی

در اینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست

تو در نماز عشق چه خواندی ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند

نام تو را به رمز
رندان سینه چاک نشابور
در لحظه های مستی
مستی و راستی
آهسته زیر لب
تکرار می کنند

وقتی تو
روی چوبه ی دارت
خموش و مات
بودی
ما
انبوه کرکسان تماشا
با شحنه های مامور
مامورهای معذور

همسان و همسکوت ماندیم
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید

در کوچه باغ های نشابور
مستان نیم شب به ترنم
آوازهای سرخ تو را باز
ترجیع وار زمزمه کردند

نامت هنوز ورد زبان هاست

-----

امروز «از میان ریگ ها و الماس ها» ی "احسان طبری" را پیدا کردم ... و خُب یاد این شعر شفیعی کدکنی افتادم و اینجا گذاشتمش ...

هنوز هم می توانی غمگینم کنی ... می بینی؟

No comments: