Monday, September 1, 2008

می شود گفت که این همه بهتر است.
مسخره است اما یک نیم نگاه دیگری زمانی می توانست زمینم بزند
و یک نیم نگاه دیگری به دیگر سو می توانست معنای همه چیز را دگرگون کند ...

و من پر بودم از خوب و بد و بهتر ...
و حماقت ساده لوحانه ی جوانی
و هستی می توانست چقدر رنج آور باشد.
و این همه چقدر حالا معناشان را از دست داده اند
و همه چیز معنایش را از دست می دهد
و همه چیز می شود یک چیز
و همه چیز آرام میشود
و راحتی بخش

***

می شود گفت که این همه چقدر بهتر است
و من شکرگزارم.

***

تنهایی و تعادل.

***

حالا 5 ماهی تا بچهک بیاید و باز همه چیز را از تعادل خارج کند وقت باقی است ...
و من می مانم و این همه
که هیچ نیستند.

***

از اینکه دیگر شاید نتوانم توچال را ببینم رنج می کشم
و دربند را
و تقاطع عباس آباد آنجا که سینما آزادی در لباسهای نونوارش نشسته است
اما یکجایی ته دلم مطمئنم که توچال و دربند و کوچه های باریک تهران را هم یکجایی باز پیدا خواهم کرد
همانطور که تو را

No comments: