Wednesday, September 10, 2008

نمی دانم دقیقا اولین حرکتت را احساس کردم ... در ۱۹ هفتگی ات بودی ... یکبار یک تکان شدید خوردی.
توی بیست هقتگی یکبار از خواب بیدارم کردی ... بسکه وول می زدی.
و در بیست و یک هفتگی ات دیگر وول وول و چرخ جرخت شروع شد. من یکروز یکشنبه برنامه هایم را کنسل کردم ... ازدست تو!

***

تمایلم به انکار افکار سانتی مانتالیستی باعث شد که همانموقع جلوی خودم را بگیرم و تاریخ دقیقشان را ننویسم.
حالا پشیمانم! باید بروم تقویمم را نگاه کنم بلکه روزها را دقیقتر بتوانم به خاطر بسپرم!

***

جمعه ۱۵ شهریور - ۲۳ هفته:

اولین باری که میشود ضربه ی لگدهایت را از روی پوست شکم احساس کرد. دستش را باز می کند و نرم روی برآمدگی شکمم می گذاد و ... بوم. یک لگد. آها!
اما انگار تا گرمای دست را احساس می کنی تامل می کنی. هرچه صبر میکنیم دیگر خبری نیست.
نیم ساعت بعد همینطور لگد است که به در و دیوار دلم می خورد. ای وروجک.

سه شنبه ۱۹ شهریور - هنوز ۲۳ هفته:

روی مبل خوابیده ام و از لگدهایت لذت می برم. بنگ بنگ بنگ ... امروز اولین بار است که می شود لگدهایت را از روی پوست دید. لباسم را بالا می زنم و به پوست شکمم نگاه می کنم که از ضربه هایت تکان می خورد. هی جانمی!

هی پسر جان. کاش همیشه اینجا می ماندی. چه حال و هوایی داریم ها!

No comments: