Friday, November 28, 2008

سارا در پاگردش من را فرستاد پیش الیاس

این را خیلی دوست داشتم:

تمام عمر گريخته‌ام
از دست سايه‌اي كه مرا به تاريكي مي‌كشاند
و با انگشتانش آرام آرام روحم را مي‌خراشید
تنها بهانه‌ام جست و خيز ِ ماهي كوچكي بود
كه آوازهاي كودكي‌ام را زمزمه مي‌كرد.
امشب اما
دانستم
سايه‌اي را كه از او مي‌گريختم
و تمام عمر به دنبالش بودم
همين ماهي كوچكي است كه در سينه‌ام خانه دارد.




****


این که من را کشت





****

No comments: