Wednesday, December 3, 2008

یک سخن کنفسیوسانه:

Do not recycle your loved ones from past ... let them be where they belong.The past.

Let them be in peace.
have mercy on them ... and on urself!


***

پانویس مارکزی:

در صندوقچه را باز می کنم ... حالا اشباح گذشته دورم می چرخند ...
آئورلیانوها و خوزه آرکادیوها ...

and boy ... they dont look good !!



در صندوقچه باز مانده است ... اشباح دورم می چرخند ...
بیشتر خوزه آرکادیوها!!
من که می میرم برای آئورلیانوها ...
چه آن یکی که سرهنگ شد و قلبش را با شلیک گلوله ای سوراخ کرد اما نمرد
چه آن یکی که به نیروهای چپ پیوست تا حکومتی بیاید که در آن آدم بتواند با عمه اش بخوابد ... حتی اگر عمه اش پیردختری کینه جو باشد
و چه آن یکی که دل به خاله اش بست و آتش شهوتش را داغی تن دختران نازک میان هیچ روسپی خانه ای خاموش نمی کرد ..
همه شان.

اما خوزه آرکادیوها ...
ای ی ی ی ی ق خ ق خ خ ق خ خ خ ...

***

پانویس صمد بهرنگی ای:

حسن کچل. اگر می خواهی پادشاه ظالم دختر شاه پریان را از چنگت در نیاورد باید هر کاری به تو محول می کند ... هر چفدر سخت هر چقدر توانفرسا انجام دهی .... نه به پشت سر نگاه کن ... نه به روبرو ... همه چیز به انجام خود می رسد. پادشاه ظالم آخر دست از سرت بر نمی دارد و باید قلعه اش را آتش بزنی یا سیلی ویرانگر راه بیاندازی که قصرش را و خان و مانش را ببرد و خودت پادشاه شوی.

پانویس لیلایی بر پانویس صمدی:

یعنی حالا هی مدارا کن بچه ... آخرش باید بزنی زیرش و بزنی به چاک. خوب پاشو بزن دک و پوزشان را بیار پایین خوش غیرت.

***

پانویس پائولو کوئیلویی:

خسته هم اگر می شوی ... باز نگرد. اگر آنچه را که می خواهی در گذشته جا گذاشته باشی ... در آینده خواهی یافتش ... ایمان داشته باش. برو.

***

پانویس لیلایی:

به یاد بیاور که خیابانهای رابطه دو طرفه نیستند ... یک تریلی دوازده چرخ یکدفعه از روبرو می آید و دهنت را صاف می کند ... راه مال اوست و امروز مال اوست ...
همچنان که فردا.

***

مدتهاست چیزی از هرمان هسه و تولستوی و سارتر و برشت و چخوف و داستایوسکی و گورکی و مالرو و زولا و و پوشکین و دیگر اشباح قرن گذشته نخوانده ام و اگر هم مضمون را فراموش نکرده باشم لحن را از یاد برده ام ... همانطور که تو را ...

***

پانویس رومن رولانی

تو را خیالات بر ندارد نازک طبع من ... تو هرگز گذشته نشدی ... تو همیشه هستی و هسته ای.
حالا کمی دورتَرَک ...
اگر قاره ها را بشود فاصله به حساب آورد.

پوزه ات را بیاور جلو و یک بوسه بده.

زمانش رسید دوباره ... نفس تازه کن و برو.

***

آخر پانویس ها:

It used to make me angry ... now it Only makes me sad.

No comments: