Monday, March 30, 2009

چند یادداشت بر حال و احوال اینروزها

یادداشت اول: از روزی که یاشار یوسف آمده است شاید افکار به همان شکل سابق می آیند سراغم ... تک تک و دسته دسته ... در نیمه های شب ... و به خود می پیچانندم. اما هرگز نمی توانند مرا به جاهایی بکشانند که برای سالها ی سال می کشانده اند ... نمی توانند از پسرک جدایم کنند. حالا من یکجایی هست که هستم و باید باشم و می خواهم باشم . جایی که رنگ خنده هایش را دارد.

پانویس یادداشت اول: حالا البته همآنجایی که هستم - که سالهاست که بوده ام- و پسرک هم از ناکجا به کنارم آمده هست ... چندان هم کجاآبادی نیست ... طفلک بچهکم!

******

یادداشت دوم: از پالیتیکز و اینوایرونمنتالیزم و نچرالیزم و سوسیالیزم و هیومانیزم و اگزیستانسیالیزم و نیهیلیزم هم مثل بقیه ی چیزها دور افتاده ام . جنازه ها ردیف شده اند ... جنازه ی یک ورزشکار ... یک عاشق ... یک ایده آلیست. جنازه ی بویناک یک اصول گرا.

پانویس اول یادداشت دوم: هر چند که بوی تعفن اصولی که باورشان داشتم صدبار بیش از این جنازه ی ناچیز زمین و زمان را برداشته است .

پانویس دوم یادداشت دوم: زن در آینه کودکی در آغوش دارد این روزها. دوستش دارم این پسرک شیرین و مهربان را. به زن می گویم: «اگر خورشید در لاشه ی سگ مرده تخم مگس بکارد پس آن سگ لایق بوسه ی خورشید هست.»

پانویس اولِ پانویس دوم یادداشت دوم: دلم پر می زند برای جسارت و خودخواهی و بی تحملی هملت.
دلم برای هرچیزی که رنگ جوانی و بی رحمی و بی گذشتی و بی مدارایی دارد تنگ شده است.
دلم برایت تنگ شده است.

******

یادداشت سوم: محسن نامجو را دوست داشتم. آرامش غمگینش را. و تنهایی اش را. فکر می کردم برایش نباید آسان باشد که خودش را جلوی ما - این جماعت شکم سیر وازده که حرص می زند برای هرچیزی که نامی دارد و نشانی- اینطور به نمایش بگذارد ... دردهایش را ...
برای صدای کف زدن ها یا برای یک مشت اسکناس... و بشود موضوع لفاظی یک مشت.

پانویس اول یادداشت سوم: یکجایی راجر واترز در THE WALL می گوید:

What shall we use to fill the empty spaces
Where waves of hunger roar?
Shall we set out across this sea of faces
In search of more and more applause?





پانویس دوم یادداشت سوم: گمانم همین است که برخلاف بسیاری از ادمهایی که می شناسم هرگز دنبال هنر نرفتم -البته استعداد هم موجود نبود- چرا که چیزها همیشه برایم بیش از اندازه دردناک و خواننده و بیننده و منتقد بیش از اندازه ی تحمل دور بوده اند که فکر کنم که به نمایش بگذارمشان ...
نزدیکترین دوستانم ... آنها که دوستشان می داشتم و آنها که دوستم می داشتند ... و آنها که دوستشان می داشتم و دوستم می داشتند ... همه به یک اندازه دور بوده اند ... دور مانده اند.
شاید به جز تو.
تو.
تو که از همه دورتری.

پانویس اولِ پانویس دوم یادداشت سوم: حتی گفتن «تو» هم حـــالــی مـحــــالی ام می کند:
تو ... تو ... تو


پانویس سوم یادداشت سوم:انگار هنوز به بی نام و نشان باور دارم ...
نیمه شبها بیدار می شوم ... ناامید و سرگشته ... و فکر می کنم که: نه! نیست!
و باز شاید جایی در من امیدی هست.

آن.
که نامی ندارد و نشانی.
حالا باز بگرد تا بگردیم.
دنبال نشانی از بی نشانی

1 comment:

آورا said...

ممنون که جوابم را دادی
اسمش را دوست داشتم. مخصوصا بخش دومش را.