Tuesday, April 21, 2009

پسرک تمام بعد از ظهر را گریه کرد. از بغلم پایین نمی آمد ... با او بازی کردم . می خندید و اما در آن میان کمی ناله می کرد ... و باز سخت گریه می کرد.
بعد از چند ساعت از خواباندنش ناامید شدم ... یک جور داروی طبیعی که مال دل درد بچه هاست را به او خوراندم ...طعمش را دوست نداشت ... بیشتر هوار می زد ...
کم کم خوب شد.
خوابید.

نشستم در تاریکی اتاق نشیمن و به صدای نفسش در اتاق مجاور گوش کردم که خوابیده بود ... در آرامش ... و گاهی در خواب وول می زد.
کارهایش را مرور کردم ... جان دلم دل درد داشت. وقت بازی هم می خندید و هم ناله می کرد (مرده ام برای خنده هایش ... نه ... مرده ام برایش ... جانم برایش در می رود ...)
...
دیر فهمیدم که دردی دارد.
به من اعتماد دارد و انتظار دارد که دردهایش را بفهمم و چاره کنم ...
می توانم؟



پانویس: پسرکم بیقرار عروسک پرتقالی رنگش شده است .... نگاهش را ببین.

7 comments:

Avra said...

آن عکس وسطی که لخت است را خیلی دوست دارم

Anonymous said...

آه عمیقی می کشم
مثل بادی کلمات و خاطرات در من می وزند
گرد بادی
طوفان شنی در کویر
...
نمی توانم بگویم

آه عمیقی می کشم
تنها

سارا
پاگرد

Anonymous said...

moohasho bebin cheghadr khastanie in pesar koochooloo

koli said...

خدا حفظش کند. نازنین است ... اسفند دود کنید برایش

sarbehava said...

این شازده پسر چه ریخت و قیافه‌ای به هم زده برای خودش... چقدر عوض شده...بزنم به تخته....

Anonymous said...

سلام لیلا جون عذر مخوام یه سئوال خیلی خصوصی دارم.من یه مشکل دارم فکر میکنم بتونی کمکم کنی.ببین .. من یه عشقی داشتم ما همدیگه رو دوست داشتیم ولی خوب نشد بهم برسیم یعنی یه مشکلی وجود داشت خیلی هم دوستانه جدا شیم الان هم مشکلی با هم نداریم ولی دیگه رابطه نداریم تو یه اداره ایم ولی واحدهای مختلف.میخواستم ببینم چطور میشه وقتی آدم یکی رو دوست داره به یکی دیگه دل ببنده.آیا برای من امکان فراموش کردنش هست؟چطور میشه آدم با یکی دیگه ازدواج کنه ؟از خیلی ها شنیدم هیچی عشق اول نمیشه...مرسی قربانت .بهار

Leilaye Leili said...

bahar jAn

injA javAb bedaham?