Friday, May 8, 2009

این نوشته ای از ادریس است در اردیبهشت چهار سال پیش ...
دوستش داشتم (نوشته را نه خود ابلیس نامرادش را!!) ... حالا هم خواندنش می چسبد ...

وقتی نباشد آن و نباشی از آندست که بودن ست؛ انگار ماندن ات بوی ناخوش نا می گیرد و پهلو به پهلوی نبودن و نیستی می ساید این لنگان رفتن. پشیمان ِ آمدن می شوی اگر نباشد این التجا به ناکجای آرزو بردن و آن ذره های آفتابی دیروزها...

یک روز،یک وقت،به خودت می آیی می بینی شده ای نقال و نوحه خوان ِ نُسخ منسوخ ِ خواستن. راوی اشک و اسف. می بینی در انبانت تنها نام و نشان ناله مانده است و سودا و اظطراب. آشوب و بردباری و یاس...

... ادامه ...

2 comments:

آشپزباشی said...

این عبارت داخل پرانتز ظاهراً ویرگولش افتاده. ما البته یافتیم ویرگول به آن ریزی را و می‌خواهیم سرجابش بچسبانیم اما شک داریم که قبل از "نه" بود یا بعدش! ;-)))

Leilaye Leili said...

ای آشپزباشی وروجک ...

والله این ادریس عاشق و معشوق کم ندارد ... آنچه کم تََرَک دارد دوست است در جامعه ی نسوان ... حالا شما به این تعبیر وبرگول را سرجایش بگذارید ... که بعد از «نه» است ...
البته از حق نباید گذشت ... برای اینکه ویرگول را قبل از «نه» بگذارید باید به ما زیر لفظی ای چیزی بدهید ... تا لفظش چه باشد و زیرش چه.