Saturday, August 29, 2009

می خواهم باز دوستم بداری . ترکم کن.

********

برای آنکه باز دوستم بداری ... اگر لازم است تا مرا ترک کنی.
تردید نکن.

********

گاهی باید بپذیریم که آنکه دوستش می داریم ترکمان کند ... تا باز دوستمان بدارد ...

********

اگر ترکم نمی کردی ... باز اینقدر دوستم می داشتی؟

********

پانویس اول: نتوانستم بفهمم کدام ورژن منظور را بهتر می رساند ... همه را اینجا گذاشتم. داوری را می گذارم برای ادریس یحیی

پانویس دوم:این ورژن چطور است ابلیس: "وقتی نیستی دوستت دارم".

پانویس سوم: حالا که همه ی ورژن ها را کنار هم می خوانم متوجه ی منظور خودم می شوم: "بابا دست از سرم بردار! برو رد کارت!"

7 comments:

آورا said...

گاهی باید بپذیریم که آن که دوستش می داریم ترکمان کند ... تا باز دوستمان بدارد ...

m-sam said...

ye rooz dashtam webloge ahoo nemishavi ro mikhoondam,didam ye tak jomleye ghashang neveshte:
تنها راه شناختن يک نفر، دوست‌داشتن او بدون هيچ اميدی است.

خيابان يک‌طرفه -- والتر بنيامين

ادریس یحیی said...

ها لیلا همان ورژن سوم
همان ته ماجرا را که خودت میدانیش پوست کنده ترین بگو یا بنویس یا بخواه که بشنویش. جماعتی هستیم که می شود هر چیزی رابگوییم یا بشنویم، که یک عمر به تیمار تصورهای قبلی مشترک، تکه تکه از خودمان داو می گذاریم؛ که می توانیم هر چیزی را با آن آتش مهر یا به قول تو آدرنالین مان تاب بیاوریم؛ که از قضا همین طور می شود که می شود هر چیزی را بشنویم و لاجرم بفهمیم و اصولن اینطورکه پیداست وقتی همه چیزی را در این وادی تاب آورده باشی بازهم بازانده می شوی بس که یاد گرفته ایم که همه چیزی را بفهمیم؛ که قضاوت نکنیم ( این یکی بزرگترین حرف مفت رایج این روزهاست ) یا می توانیم همین ها را که تو ردیف کردی ببافیم من باب زروزیور ماجرا که معمولی جلوه نکند این جا خالی دادن یا کم آوردن یا کم گذاشتن یا یک دیگری را، دیگری ها را خواستن یا یک جور جدیدی خواستن یا اصلا اینگونه نخواستن یا هر چه، مطلقا هر چه؛ ترتیبش خیلی مهم نیست ... اما بعد یک عمر گدایی دیگر شب جمعه را همه بلدیم دیگر نه؟ همه می دانیم گیر ماجرا کجاست. آدمهایی که ماییم بعد این همه ماجرا دیگر انگار فقط به این کار می آییم که چیزها را، راه و چاه را یاد تازه آمده ها بدهیم.. یاد یوسف که باید کلاهش را هوا بیاندازد از داشتن همیشگی لیلای لیلی کنار راهش، که باور نکند، که جوری بازی کند انگار که بازی نیست، کمتر بیافتد و اگر افتاد دلش بخواهد که دوباره راه بیافتد قبل اینکه اینطور دلش جاگیر بشود جایی که به دریوزگی بیافتد؛ که مثل سید گوزنها آرزوش این باشد که کلکش یک جور آبرومندانه ایی کنده شود و الخ .. یاد بگیرد خواسته ی آدمها را از اول داستان بفهمد که مبهوت نماند وقت شنیدن ترکم کن تا دوستت داشته باشم ها..
خلص اینکه باقی ماجرا سلیقه ی توست، تغییری در ماهییت داستان نمی دهد. خیلی مد اینروزها نیست این ها که گفتم. فحش خورش ملس است نه؟ 
راستی : از احوالپرسی های شما!
راستی2 : تکه ی خوبی از جان شیفته نقل شده در کامنت باکس پست پایین ت .

Eliaa said...

گاهی باید بپذیریم که آن که دوستش می داریم ترکمان کند ... تا باز دوستمان بدارد

Leilaye Leili said...

ممنون ... خودم هم به نظرم آن ورژن بهتر بود ... اما جالب است که بعد از اینگه نوشته را نوستم ... و با حسی که نوشتمش ... کاملا حال و هوایم تغییر کرد ... انگار هر کدام یک گوشه تز حس و حالم را گفت ... و بهد ... هیچ

ابلیس جان
می زنگم بهت ... اگر فردا نشد ... بعد از سفر ...

لیلای لیلی

Vida said...

حالا چرا عذاب وجدان عزيز؟ فکر میکنی اين دست و پا زدنهای ما چقدر تاثير در وقايع چند هزار کيلومتر آنطرف تر دارد؟ آیا واقعا بال زدنهای پروانه ای در يک قاره مسبب گردباد در قاره دگر است؟ نمیدانم، ولی فکر کنم، نه، مطمئنم که آنها بدون من و ما راهشان را ادامه میدهند، میروند و روزی نیز خواهند رسید! همانطور که گفتی: اگر ترکم نمی کردی ... باز اینقدر دوستم می داشتی؟
اگر ترکش نميکرديم باز اين قدر دوستش ميداشتيم؟

Vida said...

Hummm... this comment was for your other post, sorry!!!