Sunday, August 30, 2009

با یکجور عذاب وجدان می روم ... ۸ روزی نیستم ... کامپیوتر را هم با خودم نمی برم ...... با چند تا از بچه ها ... می روم یکجایی در شمال تر تر تورنتو برای شنا و پیاده روی و استراحت ... شنا و قایقسواری بیشتر.
می خواهم روزی یکی دو کیلومتر شنا کنم ... اگر هوا بگذارد.

تمام تابستان کوتاه تورنتو را پای کامپوتر گذرنده ام و یوسف را هم از طبیعت محروم کرده ام ... حالا ... می روم تا یوسف را به متن این عکسها اضافه کنم ...

ولشت را یادت هست ... تو و محمود در قایق پارو می زدید و من در کنار قایق در طول دریاچه شنا کنان می امدم ... با مانتو و روسری و شلوار جین ... جوانی ست و سر پر شور!

4 comments:

Anonymous said...

usef koochak ro ham bezar t oo ab bara khodesh safa kone har chand ke sarde hava khodaish madare ba delo jorati hasti va in bara usef behtarin dashte donyas khosh begzare va delet tang nabashe hargez

rasti usef ghaza mikhore?pesarake man lab nemizane be ghaza:(

نوا بامدادی said...

باور کن رستگاری نزدیک است
روی همین کرسی باور های ساده است
که می توان فنجان چای داغ خورد
روزی از همین روزهای خدا
تیاتر چندش آور حاکمان تمام می شود
و سبد سیب ترد
را به بارگاهت پیشکش خواهند کرد
تو تنها کاری که می کنی
باور نکن
همین

ریشا said...

سلام.خیلی دوست دارم نظرتان را در مورد آثارم بدانم.همیشه مانا...

Shervin said...

سلام لیلا جان شاید بهتر می بود که میل می زدم ولی چه کار کنم که مشغله ام زیاد است به این بلاگ سر بزن نظرت برایم خیلی خیلی مهم است. ببخشید که دیر به دیر سر می زنم دوست خوبم، پسر گلت را ببوس
http://project25.blogfa.com

شروین