Monday, October 19, 2009



You know ... I have missed Iran all these years ... being in Tehran in the fall ... or going to "Shirpala" in winter ... and for years I lived dreaming of that very day when I could go back and say: "I am here to stay"
But ... what I miss the most here is that sense of "unconditional love" ... that raw crazed masochist mindless love ... what you can not find it here ...
... I could not find it here.

And so many many conditions which gives others satisfaction or guaranty ...
... its like an exam I am born to fail ... for that I am not made.

I miss being with you. always.

7 comments:

Ajand Andazehgar said...

مطمئن نیستم ما دلتنگ شهرمان هستیم یا زمانه مان، غم غربت مان از دوری تهران است یا دیری جوانی، فاصله مان هزار فرسنگ است یا هزار قرن. هر چه هست ما هرگز کوچه باغ های شهرمان را نخواهیم دید.

سارا said...

ما هم همینجا... درست همینجا هستیم و گاهی عشقمون رو گم کردیم
گاهی حتی دیوارهای همین شهر خراب میشن توی سر آدم و حس میکنیم کاش...ای کاش دور بودیم از هر چه هست و نیست و فریاد میزدیم میرویم که باز نگردیم!

m-sam said...

چند روز پيش شير پلا بودم،هوای خنک...
وقتی باد تو موهات ميپيچه...
وقتی شهر زير پای آدم و...
اين حس قشنگ بلا بودن،به اسمون نزديک بودن...
يادت کردم ليلای ليلی

سوگند said...

همیشه بی نظیر می نویسی . در قالب نوشته هایت پروزام می دهی در خاطرات و چیزی در تنم به درد می نشیند. دوست دارم هم تو را هم احساست را هم نوشته هایت را و هم پسرک جیگرت را. شاد باشی

Leilaye Leili said...

Thnaks guys :)

Leilaye leili

olduz said...

حس مشترک

Bahar said...

ba tamame vojud darkesh kardam