یامیگويم٬ عصيان من بيش از تحملم نبوده! گيرم آنکه مدارا میکند٬ ضعيفتر است و ناگريز رنج میبرد! من ولی مدارا نکرده بودم٬ سوخته بودم٬ بیصدا.
مانیفست یک تنهایی
از آن که معشوق خود را، در موضع ضعف، نیاز و یا حسادت و زیاده خواهی بیشتر دوست دارد، همچون از بیماری روانی، هراس دارم.
***
از آنها که همیشه در هر آنچه که رفته است محقند، دوری می کنم.
***
از آنها که همیشه در هر آنچه که رفته است بی تقصیرند، دوری می کنم.
***
از آن که زندگی خود را، با مقایسه ی آنجا که هست و آنچه که هست ... با دیگری ... محک می زند، دوری می کنم.
***
از انها که وانهادگی، درشان به خشم یا تلخی بی پایان (ببین! گفتم: بی پایان) می انجامد ... از هر آنچه که رنگ خشم و کینه دارد و بوی انتقام می دهد دوری می کنم.
***
تازگی ها از آدمهای عاشق، آنجا که سخت در تاب و تب و عذابند، در دوری از معشوق سنگدل، دوری می جویم. آن ظرافت .. آن درک لازم از عاشقیت را -با جامدیتی غیر قابل باور- از دست داده ام.
***
از آنها که عزم رفتن می کنند اما پل های پشت سر خود را -از سر ضعف، هراس یا آینده نگری- خراب نمی کنند -شامل همه ی مزدوجانی که دیده ام که صادق و دلدار عاشق می شوند و همسر سابق را به بهانه ی ترحم یا مسئولیت با خود به دهلیزهای تودرتوی یک رابطه ی بیمار و فرسایشی می کشانند، پرهیز می کنم.
***
از آدمهایی که موقعیت چیزها را در نظر می گیرند ... تا مفهوم شان را، دوری می جویم .
***
از آن که هر عملی را ... هر چند حقیر یا غیر منصفانه .... وقتی که از سر حسادت عاشقانه انجام می شود تقدیس می کند ... دوری می کنم. هر چند شاید تفاوت تنها در تعریف مان از مفهوم عشق است که برای بعضی معنای به دست آوردن و نگاه داشتن را دارد، و برای من معنای آزاد کردن ... آزاد شدن.
***
از آنها که به خودشان دروغ می گویند -خیلی- دوری می جویم ... و و بالطبع از آنها که به من.
***
از کسانی که دوستت دارند تا آن زمان که اطمینان دارند که دوست داشته می شوند ... دوری می کنم. و البته از آنها که اندازه ی دوست داشتنشان خیی زیاد رابطه دارد با اندازه ی دوست داشته شدنشان!
***
از کسانی که همیشه قربانی شرایط هستند - حالا خانواده،جامعه، مذهب، جنسیت ووو ... پرهیز می کنم.
***
از آدمهایی که می گذارند دیگری، مادرشان، پدرشان، همسرشان یا فرزندشان یا ... خطوط زندگی را برایشان تعریف کنند ... و از این حس که بودن شان را محدود می کند ، با ترجمه اش به مورد توجه و محبت و مراقبت قرار گرفتن لذت می برند، دوری می کنم.
***
از انها که مثل آوار سر طرف مثابل خراب می شوند و می گویند که می میرند اگر آن دیگری ترکشان کند، مثل سگ می ترسم!
***
از آنها که می مانند اما نمی بخشند دوری می کنم.
***
از آنکه به خودش این حق را می دهد تا دیگری را در موضع انتخاب قرار دهد: «یا من یا ... حالا هر چیز دیگری» پرهیز می کنم.
***
از آدمهای ضد مذهب، ضد سوسیالیست، ضد کاپیتالیزم ... یا بهتر بگویم از ضدیت دوری می کنم. PRO را ترجیح می دهم: پرو سوسیالیزم، (حالا حتی) پرو کاپیتالیسم، پرو هموسکشوالیتی، پرو وات اور!!
***
از آدمهایی که برای حیوانات حقوقی قائل نیستند (لابد به جز حق خوردن و استفاده از پوست و مویشان) و به برتری انسان به آن شکل باور دارند که همه ی موجودات دیگر را در قبال ان کم یا بی اهمیت می شمرند، پرهیز می کنم.
***
و ... از آنها که به محض اینکه احساس می کنند در جایی مورد تاییدت نیستند به سمت تو رو می کنند و می گویند که: «خودت چه؟» ...خیلی دوری میکنم
***
از تو که مرا دچار خود می کنی ... و دچار این همه ... دوری می جویم.
***
آزادت می کنم. از بودن با خودم. این باری است که تنها من برای بردن آن برگزیده شده ام.
و خوب اینجا .. از آن همه که دوست می دارم ... بلاشرط و یکپارچه ... دور مانده ام.
13 comments:
می گویی :"تازگی ها از آدمهای عاشق، آنجا که سخت در تاب و تب و عذابند، در دوری از معشوق سنگدل، دوری می جویم. آن ظرافت .. آن درک لازم از عاشقیت را -با جامدیتی غیر قابل باور- از دست داده ام. " لیلا جان، مطمئنی که درک لازم را از دست داده ای؟! مطمئنی که علت این نیست که عاشقان ِدر تب وتاب تو را به یاد دوران عاشقی نمی اندازند و هوایی ات نمی کنند؟ مطمئنی آن چه تو را می ترساند در وجود "آن ها"است و نه در وجود تو ؟ا
*در حقیقت فعل جمله ی یکی به اخر باید مثبت باشد:" می اندازند و هوایی ات می کنند"
یاد کتاب جاودانگی میلان کوندرا و شخصیت اگنس افتادم
شخصیتی که با کندن زوائدها به یگانگی میرسید
من دیشب این مفهوم را خواب دیدم
میترا جان می گویی :"تازگی ها از آدمهای عاشق، آنجا که سخت در تاب و تب و عذابند، در دوری از معشوق سنگدل، دوری می جویم. آن ظرافت .. آن درک لازم از عاشقیت را -با جامدیتی غیر قابل باور- از دست داده ام. " لیلا جان، مطمئنی که درک لازم را از دست داده ای؟! مطمئنی که علت این نیست که عاشقان ِدر تب وتاب تو را به یاد دوران عاشقی نمی اندازند و هوایی ات می کنند؟ مطمئنی آن چه تو را می ترساند در وجود "آن ها"است و نه در وجود تو ؟ا
نمی دانم ... من به این قضیه زیاد فکر می کنم (محشور بودن با این ابلیس و مدت زمانی هم کی بی تاثیر نبود) ... گمان نمی کنم موضوع این باشد ... می دانی ... زمانی که خودم مجنون بیابان بودم را به روشنی به یاد دارم ... استدلالم را در قبال حرفهای عاقلانه و استدلالهای عقل پسند دیگران را هم به خاطر دارم ...
اما الان مرتب دنبال راهی می گردم که دوستان عاشقم را از درد کمکی برهانم .... عقلم برایشان کار می کند ...
اینجاست که می فهمم که ان ادم قدیم نیستم ... عقل سلیم بزدلم کار می کند ...
اما از هوایی شدن که بگذریم ... آی دو میس د دیط دت آی وانتد سامتینگ دت بد!
*(محشور بودن با این ابلیس و مدت زمانی هم با تو کم بی تاثیر نبود)
:) می دونم لیلا جان! زمان را گذراندی! یک بار هم بهت گفتم: راه حلش فقط زمانه! برای بعضی این زمان یک هفته است و برای بعضی ده سال!
میترا جان ... حتی این حرف هم عاقلانه است ... باید گفت: اصلا چرا بگذرد !
January 20, 2010 5:36 AM
hhosnieh.m said...
لیلای عزیر سلام
من مدتهاست که وبلاگت رو میخونم و از خوندنش لذت می برم از مانیفست تنهایی ات و اینهمه استقلال در فکر و نظرت بسیار خوشحال شدم تو روحیه قابل تحسین و صداقت فوق العاده ای داری بازم میبینمت
January 20, 2010 10:37 PM
nahany said
پس مجبورید از بیشتر بیشتر ادم ها دوری کنید ;))
سلام ليلاي نازنين
خيلي خوب نوشتي - خوشمان آمد!!! مخصوصا از آن بند : از آنهاي كه آوار مي شوند سر طرف مقابل و مي گويند مي ميرم اگر ... منم دقيا همين حس رو دارم
شاد باشيد
هستي-شيراز
January 24, 2010 2:14 AM
January 25, 2010 8:25 AM
راستش می پنداشتم رهاتر از این حرفها باشی یک جوری خشونت در ته این مانیفستت هست که نمیدانم از کجا می آید؟ این فقط نگاه من بود
شاهرخ جان ...
خودم هم همینطور!!!
پانویس: گاهی مواقع من نوشتار درمانی می کنم ... شاید چون در تورنتو هیچ دوست نزدیکی ندارم که با او گفتگو کنم ... و با نوشتن چیزهایی که دهنم را مشغول می کنند -هرچند ازاردهنده یا حتی نادرست- خودم را از انها خالی می کنم ...
گاهی کار می کند ... گاهی نه.
لیلای لیلی
Post a Comment