Monday, January 25, 2010

در سايه هاي تيره و روشن شبي كه در اعماقش مرا با خود مي برد تا دره هاي سنگي ان راه اشنا، تا ارتفاعي كه به چشم انداز پر درخت آن ده سردسير وحاشيه ي رودي كه در انتهاي شيبي تند تا اعماق دره فرو مي ريزد، با هم نشسته ايم. در ميان كساني كه دوستشان دارم و در ميان كساني كه دوستشان داري.
و فاصله.

مي داني ... خوابها رنگ خواب ندارند، شكل واقعیتند، بوي واقعیت مي دهند و طعم تلخ ان را بر لبانم مي نشانند كه پاك شدني نيست. درست مانند نگاه كردن در اينه ي چشماني كه در انعكاسشان خود را باز نمي شناسي، بي برق سيال و جادويي عشق. لمس دستاني كه از آن مهر دبرپا و بوسه اي كه از آن تب جاودانه تهي گشته است.

ديگر خوابهايم هم تاب واقعیت گرفته اند.

***

در نوشته ی بالا -که سالها قبل نوشته بودمش- «حقیقت» ها را پاک کردم و به جایشان نوشتم: «واقعیت»
فکر می کنم: "چیزی که واقعیت دارد،.. هست. رخ داده است. موضوعیت دارد. حقیقی است ... ایا اما هر چه که حقیقت دارد به واقعیت می رسد؟ "

***

در آن سالهای درد و دوری ... "واقعیت" و "حقیقت" برایم یکی شده بودند ... نَمُردم عجیب است.

3 comments:

دارا said...

سلام!
: )
بله . خیلی بهتر شد
هر چند حیف میدونم که نوشته هاتون به آرشیو بپیونده
اما خب . میدونم که این حس و کلام رو هر رهگذری بر نمی تابد
و اونکه مزخ میکنه این همه طعم تلخ و شیرین رو، حتما آرشیو رو زیر و رو میکنه.
مواظب یوسفمون باشین

آورا said...

واقعیت برداشت ماست از حقیقتی انکار ناشدنی.
من فکر میکنم چون واقعیت و حقیقتت یکی شده بودند جان به در برده ای

سوگند said...

چه واقعیت باشد چه حقیقت مهم این است که در یک جایی از زمان تلخی با خود داشته و دارد . جه مهم که هرکداممان اسمش را چه می گذاریم مهم این است که دردش جانگیر و نفس بر است اما خاصیت آدمی این است که تاب می آورد. همیشه