کلام بيان دلتنگی نيست. کلام پاسخی به تنهايی نيست. تنهايی که من اينجا در پيله اش افتاده ام و تو ... هر جا که هستی ... و نمی دانم کجاست.
کلام مرا به تو نمی رساند. کلام حتی تو را به تو نمی رسانند. کلام دليل من نيست ... دليل تو نيست ... تنها دليل وجود خودش هست. عين بيهودگی.
اين کلام بود که مرا با تو آموخته کرد. من را که "من" هستم. تو را که "تو" بودی. و " ما " را که حادثه ای بود دل انگيز. و باز کلام بود که "فاصله" را تعريف کرد .. و ” من“ از ” تو “ گفتم و ” تو “ از ” من “. و بيگانگی.
از کلام خسته ام. و از فاصله.
باید می گفتم: "بيا تن بسپاريم به اين لحظه ی ناب". خرابش نکنيم با تعاريف مهمل خوبی و بدی. حقانيت من. حقانيت تو. دليل من. دليل تو.
باید می گفتم: «بیا با هم بمانیم.» ... هر جا که هستیم. بيا لحظه ای اينجا بنشينيم. به آن گوش کنيم. می وزد ... می نوازد ... می گذرد... باز می آيد.
***
P.S. an old post I wrote
No comments:
Post a Comment