Wednesday, April 7, 2010


تو نیستی
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم ...

رسول یونان

3 comments:

دارا said...

میترسم برای این یادداشتتون بنویسم *غوغا بود* اونوقت بقیه یادداشتهاتون قمگین بشن

ولی یک دنیا حس خوب درش هست که از قالب ادبیات خارجش میکنه
خیلی نزدیکه
مرسی از گزینش قشنگتون

Anonymous said...

قالب سفید بیشتر به اینجا میاد.
سال نو مبارک

parsa said...

سال ها بود که به اینجا سر نزده بودم
شاید از همان وقتی که دیگر نپرسیدم
اخترک ب -612 کجاست؟
اما انگار گذشت سال هاتنها قلم صاحب این خانه شیشه ای را زیبا تر کرده.
و بس
با همان حس با همان اندوه و با همان شور
کردار روزگار است گاهی به خود می آیی
و باورت نمی شود گذشت سال ها را
کردار روزگار است دیگر

همین
پارسا