Tuesday, June 8, 2010

آیا اندوهگین بودن، شوریده یا بیقرار ... دلتنگ و خسته و دردمند بودن، یک خصلت فرهنگی نیست؟ اگر نه ... چرا این را مانند یک سبک معین تنها می شود در نوشته های یک ملت، به یک زیان دید؟
من در مورد اعتراض، یا آن حس تیره ای که در ذهن جستجوگر موجودیت پیدا می کند و می پرسد "چرا" و از آن که می گوید "نه"، حرف نمی زنم ... و از عاشقی، دلدادگی
وانهادگی هم حرف نمی زنم ... نه. منظورم همین دلاشوبه های سودایی تکراری قرون است.

-خوبی؟
- نه!
همین.

یکجور بحران هویت ...
ناله و زاری می کنم پس هستم





در دوران ما (حالا دوران جوانان سبز است .. و من خیلی نمی توانم راجع به ان نظر بدهم) شاد بودن همیشه مترادف می شد با مبتذل بودن.
حالا مبتذل بودن چی بود؟ ... آنهم تعریف های بامزه ای داشت.

یکجوری چه چپی و چه مذهبی ... یعنی هر آرمانگرایی، الفت داشت با عرفان شرقی ... که در آن نه چیزی از نوع دلهره ی وجودی ... یا عتاب ناشی از تعهد فلسفی ... که یکجور غم برای غم، نوعی اصالت غم تعریف می شد ...

ما روزها کوه و سینما و کنسرت می رفتیم ... شبها تا صبح کتاب و شعر می خواندیم و به شجریان گوش می کردیم ...
یک نوع لباس پوشیدن معین ...
کتابهای معین
فیلم های معین ...
دوست پسر/دختر نداشتیم
لباس مارک دار نمی پوشیدیم ...
کار می کردیم و مستقل بودیم ...
تلویزیون که اساسا تعطیل بود ...
و همیشه غمگین بودیم ....


-سلام. چطوری؟
-هستم. تو خوبی؟
- من؟ هه!

گمانم مکالمه ای مثل این خیلی معمول بود آن سالها
...
برای خودمان Trend هایی داشتیم و ...
ما حالمان همیشه "محال"ی بود ...
یادش بخیر: "حالی محالی" بودنها!

در Google Reader چرخ می زنم و می بینم که این محنت زدگی ... هنوز در نوشته های نسل های پیشین به چشمم می خورد.

من از این تنوع جوانان سبز امروز، از اینکه هر کاری دوست دارند می کنند بدون متصل بودن به هیچ فلسفه ی بوگرفته ی تکراری ای خوشم می آید.
نسل من،با اداهایش ... دارد منقرض می شود. و من یکجورهایی خوشحالم!

9 comments:

Anonymous said...

We were depressed then, but we thought we are "open minded",....

sogand said...

leilajan man ba shoma 5 sale naghabel ekhtelafe zamani darim .hameye anche gozarandim be dalile inbood ke mahkom be jabre zamane shode boodim . mage ma haghe entekhabi dashtim ke az an estefade nakarde bashim.hame chiz tatil va mamnoo booddd. az pooshidan addidase sefide sade begir ta make up .in javoonhaye emroozi haghe entekhab darando in mishavad ke....

MHMD Moeini said...

خوشم آمد؛ نکته سنجی جالبی بود

H@mid said...

بله..بله. خیلی چیزهای دیگر هم هست که دارد منقرض می شود
ما میانسال شدیم
به همین سادگی

پیرفرزانه said...

ما نسل بایدها و نبایدها بودیم . نسلی که باید دختران آن خانوم باشند و پسران آن آقا. نسلی که از کودکی خودسانسوری را یادمان می دادند و قانع بودن و نخواستن ها جزو مزایای برتر ما بود. آنکه بی پروا سخن می گفت انگشت نما بود و انگشت نمایی در جامعه برابر با بی آبرویی بود.حتی اعتراض نسل ما هم اصول وآدابی داشت . و امروز کودکان ما به ما می آموزند که یک عمر اشتباه کردیم . که یک عمر بیهوده آسایش خود را فدای ملاحظات بی دلیل تحمیل شده کردیم و یک عمر عمرمان را تباه کردیم .

m-sam said...

خوب يا بد بودنش را نمی دونم!
ولی از فيس بوک و حتی نوشتن های اخيرت اينجور بر می آيد که هملن ليلای ليلی قديم داری ميشوی

دارا said...

لیلای لیلی سلام
بله دقیقا بخش اول یادداشتتون مورد قبول من هم هست
زمانی با یک محقق موسیقی ایرانی همراه بودم برای تحقیق در مورد گل ماهور
گلی که با نواختن ساز تار، یکایک برگهایش میریخت
او میگفت فرهنگ ایرانی از زمان مرگ سیاوش و آغاز مراسمی به عنوان سوگ سیاوش و یا سیاوشان در ایران
دستخوش اندوه شد به گونه ای که در ادبیات و موسیقی ایرانی اثر فراوان گذاشت. البته ورود اعراب به ایران هم به تشدید موضوع پرداخت.
اما اینکه خوشحالم که اینروزا فرهنگ کوچه و بازار داره عوض میشه؟ قطعا نه
باید ببینید.
درسته نسل ما جسارت پرداختن یا فکر کردن به بسیاری مسائل رو نداشت
اما باور کنین الان دیگه به لاابالیگری تبدیل شده
دریغ از کتاب یا فیلم ارزشمندی که بخونند یا ببینند.
لباسهای مارکدار ساخت چین. پارتی های آلوده به مخدرات و ... اینا همه اون چیزاییه که جای کافه نادری و شبهای شجریان و فرهاد و فروغی و یغمایی و شاملو گوش دادن و سینمای خوب رفتن و کوه رفتن و ... گرفته.
بار سفر ببند و ببین
دوست دارم یوسف و هم نسلیهاش یه جوری خبر بشن از دنیای اونروز ما

مواظبش هستین دیگه.

nasrin said...

che khob gofty! ....but i do not know this generation...hope you are right about them...

Ajand Andazehgar said...

خب این یکی حتما به من مربوط می شود، آنجا که از شاد نبودن نسل مان گفته ای. از یک کلاس روانشناسی می شنیدم که اگر از آدم های معمولی درباره مقایسه زندگی و زیبایی و خوشبختی شان با دیگران بپرسی، میانگین پاسخ شان به تو خواهد گفت که از میانگین دور و بری های شان بالاترند! فقط آدم های افسرده هستند که خود را همان میانگین می بینند. پس از قضا من هنوز گمان می کنم ما آدم های افسرده برداشت معقولی از پریشانی های روزگارمان داشتیم. خوشحال بودن و پارتی رفتن در روزگار نوجوانی و حتی جوانی ما واقعا کار عبث و جلفی بود، به هزار و یک دلیل مرقوم در تاریخ نسل مان. نسل جوان امروز هم توهم شادمانی اش را از برکت نئولیبرالیسمی دارد که دنیا را در کام می کشد، حالا بگیر با فیلم، یا قرص، یا اخبار جعلی روزنامه ها. من هنوز به افسردگی به عنوان سند واقع بینی نگاه می کنم و حاضر نیستم آن را با قرص های آمریکایی عوض کنم. خودکشی هدایت، ساعدی و خاکسار مناسب ترین رفتار در تقابل با زمانه پریشان شان بوده است. اگر من به آن برداشت نرسیده ام و یا جسارت اش را ندارم، مشکل از من است.