ديوارهاي ماسهاي
دستهاي مثل خرچنگ غوطهور ميانشان
قوطي كبريت پنجرههاش
اتاقكي كه باد
با برگي فرش كرده بود
اين همان خانه است
كه سالها پيشتر
پدرم ساخته بود و من
با دستهاي كوچكم ويرانش كردم
اين همان خانه است
كه با دستهاي بزرگ
براي تو باز ساختهام
تنها فرقي كه دارد
آن روز رودخانهاي اينجا بود
كه صداي گريهي ما را ميبرد
و امروز
باد
همه چيز را از ياد بردهاست
اسفند ۱۳۷۴
شهاب مقربين
از کتاب
"كنار جادهي بنفش، كودكيام را ديدم"
3 comments:
دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در
در مشت گرفته مچ دست پسرم را
یا رب به چه سنگی زنم از دست غریبی
این کله پوک و سر و مغز پکرم را
...
رفتم که به کوی پدر و مسکن و مالوف
تسکین دهم آلام دل جان به سرم را
گفتم به سر راه همان خانه و مکتب
تکرار کنم درس سنین صغرم را
...
پیجیدم از آن کوچه مانوس که در کام
باز آورد آن لذت شیر و شکرم را
افسوس که کانون پدر نیز فرو کشت
از آتش دل باقی برق و شررم را
...
درها همه بسته است و به رخ گرد نشسته
یعنی نزنی در که نیابی اثرم را
در گرد و غبار سر آن کوی نخواندم
جز سرزنش عمر هبا و هدرم را
مهدی که نه پاس پدرم داشته زین پیش
کی پاس مرا دارد و زین پس پسرم را
...
فی الجمله شدم ملتمس از در به دعایی
کز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم را
اشکم به طواف حرم کعبه چنان گرم
کز دل بزدود آن همه زنگ و کدرم را
ناگه پسرم گفت چه می خواهی از این در
گفتم پسرم بوی صفای پدرم را
محمدحسین شهریار
لیلا خانوم
یوسف جانم
میگم که
به نظر میاد هوای مناسب تابستونی
حسابی سرگرمتون کرده ها
معلومه کجایین شما دوتا؟
دوباره کم می آیی؟
بنویس. منتظر خواندنیم
Post a Comment